تبریک ولادت امام حسن مجتبی (ع)

نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
جشن میلاد حسن در عرش اعلا گشته بر پا
زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب

نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
جشن میلاد حسن در عرش اعلا گشته بر پا
زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب
راههاي ظهور امام زمان و رضايت آن حضرت خوشحالی امام زمان (عج)با بیست عمل :
1-کمک و صدقه به محرومین به نیت سلامتی ودور کردن غم واندوه ازامام زمان(عج)
2- نمازاول وقت باعث خوشحالی حضرت مهدی می شود و بهتر از آن این است که ثواب آنرا به خودایشان تقدیم کنیم
3-صلوات فرستادن زیباترین هدیه است به همراه(وعجل فرجهم)روزی صد مرتبه
4-تلاوت قرآن بخصوص سوره های:یس،نباء،عصر،واقعهو ملکبعد اتز نمازوتقدیم آن به اموات وشیعیان حضرت که وارثی ندارند
5-به نیابت از امام به زیارت ائمه بروید یا دیگران را به زیارت بفرستید 6-به والدین خود خدمت کنید مطمئن باشید قلب عالم امکان حضرت مهدی را خشنود کرده اید
7-در فراق جدایی حضرت آقا دعای ندبه و دعای غیبت امام زمان را بخوانید 8-تاکید حضرت بقیه الله الا عظم به مومنین در خواندن نماز شب،زیارت عاشوراوجامعه کبیره
9-خواندن نماز امام زمان(عج)مانند نماز صبح تنها ایاک نعبدوایاک نستعین را صد مرتبه تکرار کنید
10-احترام وخدمت به سادات ودوستان حضرت به نیت خوشحال کردن امام زمان 11-بعد از هر نماز برای فرج امام زمان زیاد دعا کنید
12-اشاعه فرهنگ شناخت حضرت مهدی بین دوستان با بیان فضا ئل آقا
13-اگر حاجتی دارید خالصانه با حضور قلب آل یس ونماز استغاثه به امام زمان بخوانید 14-همواره یاد وانتظار ظهور آن حضرت را با دعا در خود تقویت واز پروردگار توفیق معرفت بیشتر به حضرت را درخواست کنید
15-گریستن وگریاندن در فراق آن امام همام بخصوص بر مظلومیت جدش سیدالشهداوعمه بزرگوارایشان حضرت زینب(س)
16-دعای عهد:اللهم رب النور…(درتمام کارهایتان با مولا پیمان ببندید)
17-همواره دشمنان حضرت وجد مظلومشان را لعن ونفرین کنید
18-نفی گناهانی که هر چه از آنها دور شوید به حضرت نزدیکتر می شوید
19-خواندن دعای توسل وشفیع قراردادن ایشان نزد خدا ودعای غریق
20-از فقراوبیماران وخانواده های بی پناه غافل نشوید وبا آنها نشست وبرخاست کنید
از نظر گیب، شیعیان برای امامان حق تفسیر سری قرآن (تأویل) را قائلند و معتقدند که معتبرترین مرجع اعتقادات شیعه، امامان می باشند.
وی در توصیف شیعه می گوید: « به تدریج این آیین (دکترین) امامت در قالب کلامی (علم کلام) معینی تبلور یافت.
امامان به جهت صفات فوق طبیعی که دارا هستند، خوی و منشی فوق بشری حاصل می کنند.» او این فکر را تحت تأثیر حکمت های کهن بابلی می داند، مبنی بر اینکه نور الهی در وجود ائمه تجسم یافته است.
گیب در توضیح تفکر شیعه، به شیعه غالی و افراطی نظر دارد و با توجه به نگرش آنان شیعه را تفسیر می کند. وی می گوید: « این مطلب (نگرش درباره امام) مطابق فلسفه نور از حکمت های کهن بابلی به وسیله آیینی بیان می شود که به موجب آن نور الهی در وجود ائمه تجسم یافته است… برخی از فرقه های شیعه چندان مبالغه کردند که علی و امامان پس از وی را تجسم خود خدا دانستند.» از نظر گیب عمده احادیث درباره فرقه های مختلف سده های اول و دوم را می توان در مجموعه های حدیثی ای که از اعتبار و شهرت کمتری برخوردار هستند، یافت
بنا به نظر او روش های حدیث شناسی نخستین حدیث شناسان، این امکان را به آنها داده تا غالب احادیث تبلیغاتی قرن اول و تمام احادیث قرن دوم را، به ویژه آن دسته از احادیث که درباره اعتقادات شیعه، سخنان حاکمان بنی عباس و پیشگویی های عصر ظهور است، مردود اعلام کند.
او در این باره می گوید: «قسمت عمده احادیث مربوط به فرقه های مختلف سده های اول و دوم را فقط می توان در مجموعه هایی که کمتر اعتبار و اشتهار دارند، سراغ کرد. قضاوت ها و ضابطه های نخستین محدثان … توانسته است، غالب احادیث تبلیغاتی قرن اول و تمام حدیث های مربوط به سده دوم را نظیر آنهایی که موید عقاید شیعه یا دعاوی بنی عباس یا پیشگویی درباره ظهور مهدیاست، طرد کند.
وی معتقد است آثار و منابع شیعه در قرن دوم تدوین یافته است و در این باره می گوید: «شیعه در سده بعدی کتب و مراجع خاص خود را فراهم آوردند و به رد احادیث سنیان پرداختند و تنها صحت احادیث مروی از علی علیه السلام و ائمه علیه السلام را اعلام کردند.» همچنین در توضیح و تعریف شیعه امامیه می گوید: «اکثریت شیعه یا فرقه امامیه که اکنون مذهب رسمی ایران است و پیروانش در هندوستان و عراق و سوریه سکونت دارند، قائل به دوازده امام اند که آخرین ایشان محمد المنتظر(مورد انتظار) در حدود سال 873م/260هـ. ق غایب شد و هنوز منتظر ظهور وی اند.» وی این نظر را که بعضی معتقدند ایران وطن اصلی تشیع است، قبول ندارد و معتقد است زرتشتیانی که در ابتدا اسلام آوردند، نخست مذهب تسنن را پذیرفتند و به مذهب شیعه گرایش نداشتند.
وی در این باره می گوید: «این نظری که هنوز زیاده رایج است و به موجب آن ایران وطن اصلی تشیع است. پاک بی بنیاد است و این نکته توجه کردنی است که زرتشتیانی که اسلام می آوردند به طور کلی پیرو مذهب تسنن بودند نه تشیع.» وی میان تفکر شیعه و مذاهب ایران باستان همچون مذهب مانی و به طور کل عرفان شرقی قبل از مسیح (گنوسی) همخوانی قائل است و معتقد است اندیشه های مذهب شیعه تحت ویژگی های تفکر گنوسی به عنوان قانون اساسی مذهبی فرقه شیعه اختیار شده بود.
همچنین گیب در بخش تصوف، آنگاه که در درباره صوفیان زاهد، سخن می گوید، درباره طبقه ای از صوفیان، معروف به واعظان که مبلغان راستین اسلام به شمار می رفتند، سخن می گوید. وی خاطر نشان می کند که واعظان به عنوان مبلغ و قصاص (قصه گویان) به بیان افسانه های باستانی تازیان، نصرانیان، زرتشتیان و بودائیان می پرداختند و این داستان ها را از انجیل، تورات و به ویژه از مسیحیت و آیین گنوسی اقتباس می نمودند و سپس این داستان ها را در قالب اسلامی می ریختند.
گیب معتقد است، این قصه گویان میان عقیده مسیحیان درباره ظهور دوم مسیح با اعتقاد به ظهور امام مهدی علیه السلام پیوند ایجاد می نمودند و به صورت داستان برای مردم نقل می کردند. او در این باره می گوید: «آنان (قصه گویان) اذهان شنوندگان خود را با موادی مأخوذ از منابع نامتجانس و ناجور می انباشتند، همچون افسانه های باستانی تازیان و نصرانیان و زرتشتیان، حتی داستان های بودائیان و همچنین موادی برگرفته از اناجیل و هاگانای یهود و از فرهنگ و افسانه ها… و اینها را در شکل و قالب مواعظ و تفاسیر قرآنی عرضه می کردند در میان این انبوه مواد، دو منبع یعنی مسیحیت و آئین گنوسی بیش از همه خودنمایی می کنند اما سهم این دو را در یک قالب اسلامی می ریختند….
در میان این پیوندهای مهمی که به شجره اسلام زده اند، تبدیل شکل عقیدتی ظهور دوم مسیح است به صورت اعتقاد به ظهور مهدی (کسی که به راه راست هدایت شده) که حضرتش به مدد انقلابی الهی، پیروزی نهایی را نصیب اسلام خواهد کرد.» البته به نظر می رسد سخنان گیب یا مترجم در اینجا بسیار مبهم و دو پهلو است، زیرا مشخص نیست که آیا گیب در صدد اثبات این امر است که اصل اعتقاد به مهدویت در میان مسلمانان از اعتقادات مسیحیان ناشی شده است و مسلمانان این موضوع را از مسیحیت اقتباس نموده اند یا اینکه منظور اینست که قصه گویان این داستان ها را با یکدیگر می آمیختند و میان داستان های موجود در ادیان با مضامین اسلامی، گره زده و قرینه سازی می نمودند. البته سخنان بعدی او تا حدی حاکی از این است که وی با نظر اول موافق است و بر این باور است که مسلمانان یا متصوفه این اعتقادات را از مسیحیان اخذ نموده اند، زیرا او در ادامه می گوید، تفکر مسلمانان درباره حضرت محمد صلی الله علیه و آله و احترامی که برای او قائل بودند، تحت تأثیر اندیشه های نصرانیان درباره حضرت عیسی علیه السلام قرار گرفته است.
بنا به نظر او: «در رأس تکریم و تعظیمی که مؤمنان برای شخصیت محمد صلی الله علیه و آله قائل بودند، پاره ای از اندیشه های نصرانی مربوط به شخص عیسی قرار گرفت. بسیاری از معجزه ها و سخنان مذکور در انجیل های چهارگانه و افسانه هایی که کلیسای شرقی هاله ای از آنها بر گرد شخصیت بنیانگذار دین رسم کرده بود به حضرت محمد صلی الله علیه و آله انتقال یافت. وی همچنین می افزاید که تصوف آغازین به وسیله شیعه به وجود آمده و شیعه را دلیل به وجود آمدن تصوف می داند.
او اعتقاد اولیای تصوف مبنی بر اتصالشان به پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را دلیل بر این همبستگی می داند و بیان می دارد: «درباره روابط صوفیه با شیعه نشانه های قومی در دست داریم که ارتباط اصلی آنها را با تشیع آغازین نشان می دهد. هم با توجه به این حقیقت که سلسله معنوی اولیای تصوف به قدیمیترین شخصیت های شیعه نظیر سلمان فارسی منتهی می شود و هم از جهت اینکه این سلسله ها از سلمان به امام علی علیه السلام و خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله متصل می گردد.» گیب میان دانش گنوسی و درک معنوی و باطنی در تصوف همخوانی ایجاد می کند و معتقد است، مذهب گنوسی نیز همچون تصوف که دانش معنوی را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام اقتباس نموده اند، به دانش سری قائل هستند. «دانش گنوسی یا درک اسرار معنوی مخصوص به فلان سلسله تصوف مستقیماً از آن دانش سری نشأت می گیرد که پیغمبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فاش کرده است.»
همیلتون گیب شیعه آغازین را دلیل به وجود آمدن تصوف می داند، در حالی که نگاهی به عصر امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام و مخالفت آن امامان با روحیه تصوف گرایی حاکی از این است که مذهب شیعه اولیه، نمی توانسته عامل تحقق یابی تصوف باشد. با توجه به اینکه حاکمان بنی عباس می خواستند در برابر عقاید اسلامی و روحیه ظلم ستیزی و حساسیت سیاسی علویان یا شیعیان جایگزینی بیابند، در عقاید به سوی ترجمه آثار فلسفی یونانی پیش رفتند و در عرصه سیاسی نیز به تأیید و ترویج روحیه انزواطلبانه و درون گرایانه تصوف پرداختند و آن را در راستای سیاست های خود می دیدند.
از طرف دیگر علاوه بر اینکه روحیه عرفانی تا حدی برخواسته از عوامل روان شناختی و برگرفته از عناصر درون دینی است، اما وجود پاره ای از عوامل تاریخی و محیطی نیز در این امر بی دخالت نبوده است، از جمله اینکه همجواری میان تمدن اسلامی با تمدن های ایران و هند و تعامل میان مسلمانان با پیروان مذاهب هندویی، بودایی، گنوسی، مسیحی و امثال آن می توانسته در تأثیر پذیری تصوف از رویکرد عرفانی این مذاهب دخیل بوده باشد.
بنا بر این با وجود آنکه می توان برای آغاز پیدایش تصوف دلایل روان شناختی، سیاسی، تاریخی و حتی مویدان دینی جست، اما از سیره و رویه آن دسته از امامان شیعه که عصر حاکمان بنی عباس می زیستند، نمی توان بر این امر تأییدی یافت، بلکه امامان با آن مخالفت ورزیده و در سخنانشان تصوف را نفی نموده اند. وجود پاره ای از سخنان حکمی و معنوی در سخنان پیشوایان دینی، نمی تواند دلیل بر تأسیس تصوف، به عنوان یک نهاد و طبقه اجتماعی به وسیله آن امامان باشد، به علاوه که ادعای سلسله های صوفیه در متصل نمودن خود به بعضی از شاگردان پیشوایان شیعه، همچون کمیل بن زیاد، معروف کرخی و امثال آن، صرفاً نوعی گمانه زنی و ادعا است و نمی توانند دلیل بر تأیید تصوف از جانب امامان تلقی گردد.
به نظر می رسد قرابت و شباهت میان سخنان معنوی و حکمی امامان با تصوف، بزرگترین عامل این برداشت گردیده است، به طوری که پاره ای از اندیشمندان و مورخان همچون مصطفی شیبی و یا همیلتون گیب پیشوایان شیعه را مؤسس تصوف تلقی نموده اند، حال آنکه میان اخلاق و حکمت شیعی که پیشوایان شیعه مروج آن بوده اند با تصوف- در روش و غایت- فاصله زیادی وجود دارد.
گیب در بخش پایانی کتاب، قسمتی را با عنوان «اسلام در جهان نو» بیان می کند و در آن به بعضی از رخدادهای مذهبی معاصر، جریانات روشنفکری و توصیف فرقه هایی که در قرن نوزدهم تأسیس شده اند، می پردازد. ازجمله اینکه به فرقه شیخیه اشاره می کند و آن را فرقه ای به وجود آمده از بطن شیعه می داند.
او به اشتباه مؤسس آن را سید علی محمد باب می خواند و در بیان اینکه چرا علی محمد باب، خود را باب خواند، به نادرستی می گوید: «وی خود را به نام رمزی (باب)(در، دروازه) می خواند بنا به این ادعا که حقیقت الهی به توسط این «در» شناخته شده است و پس از طغیان پیروانش وی به سال 1850/1266هـ. ق اعدام شد. سپس گیب به دو شاخه از فرقه هایی که پس از فرقه بابیه انشعاب یافتند، از جمله فرقه بهائیت، اشاره می کند و در این باره می گوید: «فرقه بابیه پس از مرگ باب به دو شاخه تقسیم شد. اکثریت بابی ها از مرید او میرزا حسینعلی معروف به بهاء الله (1817-1892/ 1233-1310هـ. ق) پیروی کردند که آن را به نام خود نسبت داد و بهائیت خواند. بهائیت که اکنون قطعاً خارج از مرز اسلام قرار دارد، کامیابی های مختصری در ایران و ایالات متحده داشته است و مرکز آن در حیفا واقع در فلسطین است.
دومین کتاب مهم همیلتون گیب درباره اسلام، کتاب «مذهب و سیاست در مسیحیت و اسلام» است. این کتاب درباره نگرش سیاسی اسلام، تفاوتش با نگرش مسیحیان و آراء شیعه و سنی درباره مسئله خلافت و حکومت سخن می گوید. از آنجایی که در بخش هایی از این کتاب پیرامون نگرش سیاسی شیعه و وظیفه مردم در امر حکومت در عصر غیبت امام عصر علیه السلام سخن گفته شده است، کتابی بسیار مفید و حائز اهمیت است که خواندن آن را به کسانی که در عرصه تئوری های حکومت دینی و نگرش فریقین پیرامون نظریه های سیاسی، پژوهش می کنند، توصیه می کنند.
وی در ابتدای کتاب بیان می کند که نسبت دین و سیاست در اسلام با نسبت آن دو در مسیحیت متفاوت است، به طوری که نباید این دو دین را در عرصه نظریه های سیاسی با یکدیگر سنجید. وی در این باره استدلال می کند که دین مسیحیت در زمانی که تأسیس گردید، در درون و متن یک نظام و حکومت سیاسی تجلّی نمود اما اسلام زمانی که تأسیس شد، سازمان سیاسی را هم بنیان گذارد و خود تشکیل دهنده یک حکومت سیاسی نیز بود.
او در این باره به ریشه شناسی کلمه ملت
(1) می پردازد و می گوید، کلمه ملت در غرب به معنای مردم است، زیرا آنچه که در غرب اهمیت دارد ملت و قراردادهای اجتماعی است، در حالی که کلمه ملت در فرهنگ اسلامی به معنای دین و آیین است زیرا آنچه که مردم و جامعه را در فرهنگ اسلامی با یکدیگر مرتبط ساخته و اهمیت دارد آیین و شریعت است و مسلمانان در برابر کلمه ملت به معنای مردم از کلمه قوم استفاده می کنند. وی حتی اختلاف عقاید را در صدر اسلام مبتنی بر ریشه های سیاسی می داند و در این باره چنین می گوید: «اسلام در دنیایی که خود سازمان سیاسی اش را پایه گذاری کرده است، نشو و نما نموده است، اختلاف عقاید در اوایل اسلام، جنبه های سیاسی داشته است، نه جنبه ی مذهبی، همگامی مردم مسلمان و مساعدت با سران سیاسی خود با قبول الزاماتی جهت توسعه ی حکومت سیاسی در آن طرف مرزهای اسلام و در اثر اختلافاتی که با دنیای بیرون از خود دیده، دامنه ی بیشتری یافته است…
سده های نخستین اسلام پر است از اختلافات ناشی از این مسائل و برخورد سنت های مختلف اجتماعی و سیاسی و اقتصادی با حقایق مسلم و مسائل ثابت و تغییرناپذیر اسلامی.»
(2) گیب معتقد است در اسلام تئوری سیاسی مطرح نشده است، به علاوه در هیچیک از دو مذهب، اعم از اهل سنت و شیعه، توصیه به مخالفت با حاکمان وقت نشده است. وی در تحلیل این مسئله معتقد است، سنی مذهبان فاصله میان مردم با حکومت را از راه تسامح و بلکه اطاعت از حاکمان پر می کنند و از دیدگاه آنان، حاکمان حافظ منافع مردم، به وجود آورنده امنیت و مجری احکام دینی هستند، اما شیعه نیز به جهت اینکه حکومت را متعلق به امام معصوم می داند، از اینرو در عصر غیبت حضرت ولی عصر علیه السلام، به تبعیت از حکومت های وقت، سازگاری و عدم مخالفت با حاکمان را توصیه می کند. طبق نظر او با وجود دو تفکر و مبنای متفاوت اعتقادی در شیعه و سنی، اما نتیجه این دو فکر که همان اطاعت و پیروی از حکومت وقت است، یکسان به نظر می رسد. وی در این باره می گوید: «این شکاف میان دولت و مردم، از طرف سنی مذهبان از راه مسامحه و چشم پوشی مشروطی که در خلال تاریخ صورت گرفته، پر شده است و از طرف مردم شیعه از راه تبعیت از حکومت های وقت تا ظهور مهدی علیه السلام موعود پر شده است، ولی در عمل هر دو فرقه به یک نتیجه رسیده اند، وظیفه اصلی دولت معلوم و روشن است، حفظ و نگهداری سرزمین اسلامی و حمایت دستگاه های مذهبی جامعه و احترام اصول کلی اعمال و رفتار مسلمانان و اینکه هیچ مجازات و تحمیلات بیش از آنچه برای سیاست و حکومت خود ضروری می داند، بر مردم تحمیل نکند.»
(3) گیب در بیان نظریه سیاسی فریقین معتقد است، بنا به نظر اهل سنت و شیعه – در عصر غیبت- وظیفه عرفی مردم اطاعت است و وظیفه شرعی آنها این است که کارهای خویش را به درستی انجام دهند، از حاکمان اطاعت کنند و با آنها مخالفت نورزند، مگر اینکه مردم در خطر باشد که در این صورت می توانند با رهبری مخصوص، در برابر حاکم بایستند،
(4) همانطور که حاکمان نیز باید به امور و تکالیف دینی احترام بگذارند. از نظر او فرق مسلمانان و مسیحیان این است که در جوامع غربی و مسیحی، ارتباط و همبستگی مسیحیان با یکدیگر بر اساس قراردادهای اجتماعی و پیمان های عرفی است که با یکدیگر توافق نموده اند، اما همبستگی مسلمان ها، همبستگی طبیعی، طایفگی و خانوادگی بوده است، به علاوه در جوامع مسیحی چون میان سیاست و دین فاصله وجود دارد، از اینرو گاه در یک کشور غربی، در چند منطقه از یک کشور، بر حسب قرارداد ممکن است، چند حکم و قانون متفاوت وجود داشته باشد، اما به جهت اینکه مسلمانان تابع شریعت و قوانین اسلامی هستند و طلاق در اسلام ممنوع اعلام شده است، از اینرو بر خلاف یک کشور غربی، امکان ندارد که در یک منطقه اسلامی، طلاق ممنوع و در منطقه دیگر مجاز باشد، بلکه در همه جای کشور اسلامی، احکام و قوانین از وحدت و یکسانی برخوردار است. او در توضیح نظر بعضی از اندیشمندان اسلامی معتقد است، تفکر اسلامی بسیار نزدیک به یک سازمان و حکومت دمکراتیک است که مردم باید به وظایف و تکالیف فردی و اجتماعی خود جامه عمل بپوشانند و حاکمان هم حقوق توده مردم را ایفا کنند. او در بخش هفتم از کتاب اینچنین می گوید: «قوانین اسلامی، روابط حکام و مردم را تابع اصول کلی و عمومی رفتار و اعمال اجتماعی همه مسلمانان قرار داده است هم چنانکه تعهدات مالیاتی مردم را نسبت به دولت تحت قوانین و مقررات صدقات می شناسد، خارج از این تعریفات کلی، در اسلام هیچگونه نظریه ی سیاسی، یعنی هیچگونه بحثی در مورد وسائل و اسبابی که آرمان ها و هدف های اسلامی را تأمین کند، نشده است.»
(5) گیب معتقد است، هیچگاه در تفکر اسلامی به مردم توصیه نشده است که در فعالیت های سیاسی و حکومتی شرکت فعال داشته باشند، بلکه پاره ای از رهبران مذهبی اگر هم گاهی در طول تاریخ وارد عرصه سیاست شده اند، با تردید و دو دلی این کار را انجام داده اند.
(6) از نظر او دلیل کنار آمدن عالمان مذهبی با حاکمان صرفاً حفظ منافع دین است، و رهبران مذهبی چون خطر وحدت میان مذهب با حکومت های سیاسی را می دانستند، از اینرو برای حفظ کیان دین ارتباط خود را با سیاست کم کردند.
(7) در تحلیل سخنان مذکور، لازم به ذکر است که دیدگاه سیاسی فریقین، ریشه در دیدگاه کلامی آنها دارد که همیلتون گیب در بعضی از موارد بدون توجه به این اختلاف کلامی، میان رویه و شیوه سیاسی شیعه و اهل سنت یکسان به داوری می پردازد و میان آن دو مذهب تفکیک نمی کند. بنا به تفکر کلامی اهل سنت اعتقاد بر این است که پس از وفات نبی اکرم صل الله علیه و آله جامعه اسلامی وارد دوره حکومت دینی شده و پس از پیامبر کسی برخوردار از مشروعیت آسمانی، حق جعل شریعت و منصب نبوی نیست، از اینرو جانشینی پیامبر را نوعی زعامت و خلافت سیاسی صرف می دانند. این نگرش کلامی در عرصه فلسفه سیاسی تا به امروز متداول ترین و رایج ترین نظریه در میان عالمان دینی اهل سنت تلقی می گردد، از اینرو اهل سنت اطاعت از حکومت سیاسی وقت را لازم می بینند و حق مشروعیت را برای حاکمان قائل هستند، اما شیعه به جهت اعتقاد به ظهور امام معصوم و عدم مشروعیت برای حاکمان در عصر غیبت، اگر هم نسبت به حاکمان نرمش نشان می دادند از روی اضطرار و شرایط دوران بوده است و از نظر آنان حکومت صرفاً متعلق به پیشوایان دینی و آسمانی است. اما به نظر می رسد سخنان همیلتون گیب در پاره ای از موارد، بر اساس تفکر اهل سنت بیان شده و تفاوت نگرش سیاسی اهل سنت با اندیشه سیاسی شیعه را مورد توجه قرار نداده است. عالمان شیعه به جهت اعتقاد به مسأله امامت و اینکه امامت را یک منصب آسمانی و اعطایی (منصوص) می دانند، درباره خلافت پس از پیامبر نگرش دیگری را اتخاذ نموده اند. از دیدگاه شیعه امامیه، امامان دوازده گانه یکی پس از دیگری بنا به حق امامتی که خداوند به آنها اعطا نموده، دارای حق خلافت می باشند و آنان شایسته ترین افراد برای خلافت می باشند، از اینرو چون پس از غیبت امام مهدی علیه السلام در انتظار ظهور وی هستند، حق خلافت و رهبری سیاسی را برایش محفوظ می دانند. این اعتقاد کلامی در میان عالمان شیعه موجب شد تا این پرسش در میان آن ها مطرح شود که در عصر غیبت امام مهدی علیه السلام وضعیت حکومت و رهبری اجتماعی و سیاسی جامعه دینی چگونه خواهد بود؟ و چه کسانی در این امر دارای مشروعیت و حق حکومت هستند؟ با توجه به اینکه شیعیان پس از غیبت امام مهدی علیه السلام در انتظار ظهور ایشان بوده و خلافت و رهبری سیاسی را حق انحصاری ایشان می دانستند، به طور طبیعی درباره خلافت و زعامت سیاسی حاکمان در طی قرون نیز نظر مساعدی نداشته، حق حکومت را برای آنها عاریه ای و موقتی دانسته و مشروعیت دینی برای آنان قائل نبوده اند.
(8) به همین جهت شیعیان ترجیح می دادند تا در رابطه با حکومت های وقت، کج دار و مریز رفتار کنند تا ظهور امام مهدی علیه السلام تحقق یابد و از طرف دیگر، عالمان دینی هم، چون این منصب را از آن امام می دانستند، ترجیح می دادند تا در امر حکومت دخالت نکنند، اگر هم گاهی به دربار و حکومت نزدیک می شدند صرفاً به این جهت بود که بتوانند از این راه به تصحیح حاکمان، احقاق حق توده مردم و به حفظ کیان دین بپردازد که مطالعه عصر صفویه و قاجار خود موید این نگرش می باشد. مردم از حاکمان انتظار داشتند تا به اجرای قوانین و احکام دین بپردازند و همچنین خود را ملزم به مخالفت با حاکمان نمی دیدند، به طوری که پاره ای از عالمان شیعه نیز حتی قیام بالسیف و جنگ و ستیز برای دگرگونی حکومت وقت را برای خود مشروع نمی دانستند. حق انحصاری خلافت برای امام مهدی علیه السلام از دیدگاه شیعه و همچنین وجود بعضی از روایات در منابع اهل سنت، مبنی بر اینکه عدالت و حق در زمان امام مهدی علیه السلام – نوعی یا شخصی- پیاده خواهد شد، از مهمترین عواملی بود که موجب شد در طول تاریخ تمدن اسلامی، مدعیان دروغین مهدویت خود را مهدی موعود قلمداد نموده و از این عنوان سوء استفاده کنند. در واقع بیشترین جنبش های سیاسی در طول تاریخ فرهنگ اسلامی با الهام از مسأله مهدویت شکل گرفت. و بسیاری از مخالفان سیاسی و انقلابی های مسلمان که بر علیه حکومت وقت قیام می نمودند، به مسئله مهدویت توصل می جستند. بنابراین اگر این اعتقاد کلامی پذیرفته شود که هیچ حکومتی تا زمان ظهور امام مهدی علیه السلام دارای مشروعیت نیست و از طرفی هیچ انقلاب و جنبشی هم غیر از قیام امام مهدی علیه السلام موفق و پیروز نمی گردد و جهان تا ظهور ایشان آباد و اصلاح نمی گردد، این نتیجه را به دنبال خواهد داشت که عنوان مهدویت بهترین مفهوم دینی در میان مؤلفه های دینی برای قیام می باشد.
نگاهی به فرقه کیسانیه در کوفه، قیام محمد احمد سودانی در سودان، قیام محمد (فرزند عبدالله قحطانی) که در مکه و تسخیر خانه کعبه توسط او (سال 1979م) و دیگر مدعیان مهدویت در طول تاریخ، تأییدی بر این نکته می باشد. همین مسأله موجب شده تا بسیاری از شرق شناسان که درباره مهدویت سخن گفته اند و مقاله یا کتاب نوشته اند، میان علت مهدویت گرایی و دلیل مهدویت گرایی خلط کنند و آن دو را بیامیزند. بسیاری از آنان معتقدند تفکر مهدویت گرایی بیشتر در بن بست های اجتماعی، ناامیدی های سیاسی، ناکامی ها، شکست ها و در هنگام مخالفت با حکومت وقت مورد استفاده قرار گرفته است و این امر – علت مهدویت گرایی- را به جای دلیل حقانیت مهدویت و جایگاه آن در متون دینی- دلیل مهدویت گرایی- نشاندند و نتیجه گرفتند که مهدویت از جایگاه کلامی و صدق دینی برخوردار نیست. در حالی که اگر مسأله مهدویت گرایی از حقانیت دینی و منزلت و مقام قطعی در متون دینی- کتاب و سنت- برخوردار نبود، تا این حد از آن سوء استفاده نمی گردید و عامل اغفال پاره ای از مؤمنان ساده دل نمی شد. این امر خود گویا است که مسأله مهدویت از موقعیت ویژه و خاصی در منابع دینی از جانب فریقین برخوردار است که دستمایه بهره برداری عده ای از مدعیان گردیده است. به تعبیر همیلتون گیب چون اعتقاد بر این بود که جامعه آباد نمی شود مگر با ظهور مهدوی، از اینرو ادعای مهدویت ترویج شده است.
بنا بر این شایسته است که میان علت مهدویت گرایی- علت های تاریخی ادعای مهدویت- که مورد استفاده بسیاری از شرق شناسان و دائره المعارف نویسان در تحلیل مهدویت قرار گرفته و میان دلیل مهدویت گرایی- منزلت مهدویت در متون دینی- آمیخته نشود و آنها را از یکدیگر تفکیک نماییم. دلیل مهدویت گرایی را باید در روایات صحیح و سخنان معصومین و همچنین آیات قرآنی جست که درباره حکومت عادلانه و ایده آل سخن گفته اند،
اما علت مهدویت گرایی ریشه در چند عامل مهم دارد:
1-سودجویی و قدرت طلبی: این علت در میان مدعیان مهدویت به چشم می خورد، نگاهی به تاریخ زندگی مدعیان دروغین مهدویت گویای این است که نوعاً افرادی جاه طلب بوده اند که از حقانیت متون دینی در زمینه حکومت جهانی مهدوی با تکیه بر باورها و احساسات پاک مردم استفاده نموده اند.
2-جهل ونادانی: این علت مهدویت گرایی نوعاً متعلق به پیروان مدعیان مهدویت است که به جهت جهل، نادانی و سادگی بیش از حد، جذب ادعاهای مدعیان مهدویت شده اند و به ادعاهای آنان اعتقاد نموده اند.
3-یأس و ناامیدی: یأس از وضعیت موجود، سرکوب خواسته ها و امیال، به ستوه آمدن از وضعیت حاکمان و سختی شرایط زندگی، سومین علت مهدویت گرایی در طول تاریخ غیبت، بوده است. عوام و بسیاری از انسان های زجرکشیده به جهت خستگی از وضعیت موجود جامعه و از طرفی اعتقاد به این امر که سرانجام جامعه به وسیله یک مصلح آسمانی به اصلاح و عدالت خواهد رسید، به جایی رسیدند که با کوچکترین ندای مدعیان مهدویت که خود را مبشر و دارای رسالت آسمانی می خواندند، جذب آنها شده و به آنان دل می دادند، به عنوان نمونه نگاهی به پیروان محمد احمد سودانی، مدعی مهدویت در سودان، و وضعیت نابسامان آن دوران خود مؤید این است که چگونه مردم به جهت نابسامانی ها، فقر، بیچارگی و ظلم حاکمان، به راحتی سوی مدعی مهدویت گرایش پیدا نموده و تا پای جان در کنار او ایستادند. لازم به ذکر است، همیلتون گیب با وجود آنکه از جهت ادوار شرق شناسی متعلق به دوره چهارم است و در دوره ای می زیست که شیوه پدیدارشناسی میان شرق شناسان متعارف بوده است، لکن وی نیز همچون شرق شناسان قرن نوزدهم، نگاهی تاریخی به شیعه و مهدویت دارد و بسیاری از سخنان او درباره پیدایش افکار کلامی شیعه که آن را محصول جریانات اجتماعی و سیاسی قرن دوم می بیند و اندیشه شیعه را درباره امامت و مهدویت تحت تأثیر ادیان ایران باستان و عرفان شرقی می داند، قابل نقض است. پینوشتها: 1-nation 2-همیلتون گیب، مذهب و سیاست در مسیحیت و اسلام، مهدی قائنی، دارالفکر، قم، س 1351، صص 27-28. 3-همان، صص 37-38. 4-وی دراین باره می گوید:« همه مقامات فضایی و مدنی از طبقه حاکمه منشعب شده و به میل آن ها تغییر و تبدیل پیدا می کنند.
وظیفه عرفی مردم اطاعت است و وظیفه شرعی آن ها را ملزم می کند که در محیط کار خود درستی و صحت عمل را در نظر داشته باشند و فقط هنگامی که دین مردم در خطر باشد، می توانند به رهبری مخصوص متوسل به زور شوند» ( دین و سیاست در اسلام و مسیحیت، ص 38). 5-همان، صص 36-37. 6-وی می گوید:« در تاریخ هیچگاه از افراد مردم یا سازمان های متشکلی از مردم، خواسته نشده است که در مسئولیت های سیاسی حکومت شرکت مؤثر داشته باشند. حتی پاره ای از رهبران مذهبی، چنانکه دیده شده است، خواه ناخواه و با شک و تردید، عملاً وارد امور سیاسی شده اند»(همان، ص 38). 7-وی می گوید:« رهبران مذهبی بزودی خطر یکی شدن مذهب و حکومت های سیاسی را دریافتند. با احساس ضرورتی که در حفظ فضایل و معیارهای مذهبی اسلام داشتند، نتایج سیاسی امور را کنار گذارده، ارتباط خود را با سیاست کم کرده و به جای آنکه برای هدفی که به آن دسترسی نیست، بکوشند، آن هدفی که تازه اگر به آن دسترسی هم باشد، به هر صورت یک امپراطوری نیمه اسلامی جهانی خواهد بود، همه ی سعی خود را در این بکار بردند که در جامعه اسلامی یک شعور مذهبی مشترکی را توسعه دهند»(همان، صص 28-29). 8-وی می گوید: «اکثریت شیعه یا فرقه امامیه که اکنون مذهب رسمی ایران است و پیروانش در هندوستان، و عراق و سوریه سکونت دارند، قائل به دوازده امام اند که آخرین ایشان محمد المنتظر(مورد انتظار) در حدود سال 873م/260هـ.ق غایب شد و هنوز منتظر ظهور وی اند»(همان، ص 142).
یکی از مطالبی که کم و بیش مورد سؤال واقع می شود این است که چرا ما حضرت بقیة الله، امام زمان (ع) را در مقام دعا و ندبه با کنیه «اباصالح می خوانیم؟»
آیا ایشان فرزندی به نام صالح دارند که او را اباصالح می خوانیم و یا علت و سبب دیگری دارد که ما نمی دانیم؟
معنای لغوی اب کلمه اب در لغت عرب به معنای پدر آمده است . بدین جهت برخی از مردم تصور می کنند که عبارت اباصالح در حالت ترکیبی باید به معنای پدر صالح باشد تا معنی و مفهوم جمله صحیح گردد .
برای رفع این شبهه برخی از مؤمنین هم در مقام جواب برآمده و چنین اظهار داشته اند که: چون امام زمان (ع) با تشکیل زندگی خانوادگی، فرزندی به نام صالح دارند، بدین جهت او را با کنیه 1اباصالح می خوانیم .
لکن به نظر می رسد که اینگونه جوابها از حقیقت حال و واقعیت آنچه هست پرده برنمی دارد، چون راهی برای درک چگونگی زندگانی امام زمان (ع) و پی بردن به این موضوع که آیا آن حضرت به طور یقین فرزندی به نام صالح و غیره دارند یا نه، وجود ندارد; زیرا آنچه که از منابع معتبر به دست آمده این است که کیفیت زندگانی و همچنین مسکن و ماوای آن حضرت، همانند خودشان، برای ما مستور و پنهان است و بر همین اساس می گوییم که جواب یاد شده توجیه مطلوب و دلپسندی به نظر نمی آید .
تحقیق عمیق تر
القاب و صفات و کنیه هایی که برای پیامبر اسلام و اهل بیت آن حضرت در روایات و دعاها به کار رفته است هر کدام معنی و مورد خاصی دارند، مثلا کلمه «امین » که یکی از القاب معروف پیامبر اسلام (ص) است به طور یقین به خاطر کمال امانتداری و امین اسرار و اموال مردم بودن به آن حضرت گفته شده است . هدف از به کار بردن کنیه «اب » و «ام » برای افراد، اثبات پدر یا مادر بودن آن اشخاص است نسبت به مضاف الیه شان، مانند ابوالحسن (پدر حسن)، ابو جعفر (پدر جعفر)، ام داوود (مادر داوود)، لکن از نظر لغت عرب این طور نیست که کلمات یاد شده (اب و ام) همیشه به معنای پدر و مادر باشد، بلکه گاهی به معنای صاحب و مالک و کنه و اساس شی ء می باشد مانند: ابوالفضل، ابوتراب، ام القری، ام الفساد و امثال آن که به طور یقین هیچ کدام آنها در معنای پدر و مادر به کار نرفته است . چون حضرت ابوالفضل (ع) پسری به نام فضل نداشته است که ابوالفضل - در این مورد - به معنای پدر فضل باشد .
علی (ع) نیز فرزندی به نام تراب نداشته است که آن حضرت پدر تراب باشد و همچنین است کلمه ام القری که کنیه معروف شهر مکه است، چرا که شهر مکه فرزندی نداشته است که مادر آن باشد . پس با توجه به مطالب گذشته معلوم می گردد که در برخی از موارد کلمات یاد شده (اب و ام) معنای دیگری دارند که غفلت بعضی از مردم از آنها سبب شده که سؤال و جوابهای بی شماری را به دنبال داشته باشد .
مثلا کلمه ام، علاوه بر معنای ظاهری مادر، در معنای کنه و اساس شی ء هم استعمال شده است مانند: ام القری و ام الفساد که به طور یقین جمله نخست (ام القری) به معنای اساس و مرکز شهرها و سرزمین ها و جمله دوم (ام الفساد) هم به معنای ریشه و اساس فساد و تباهی می باشد . همچنین کلمه اب هم اینطور نیست که همه جا به معنای پدر بوده و در آن معنی به کار رفته باشد بلکه در برخی از موارد معنای دیگری هم دارد که در پاره ای از آیات و روایات و دعاها در آن معانی به کار رفته است . امام زمان (ع) را چه وقت «اباصالح » بخوانیم؟ شکی نیست که وقتی با خداوند متعال مناجات می کنیم و نیازها و احتیاجات خود را به محضر مقدسش عرضه می داریم همسو و متناسب با نیازمان نامها و صفات مقدس او را بر زبان می آوریم مثلا در مقام طلب مغفرت از ساحت مقدس خداوند متعال او را «یا غفار» و در مقام طلب نمودن روزی حلال و فراوان با کلمه یا رزاق و در مقام درخواست ثبات قدم و استوار و پایدار ماندن در راه حق او را با جمله یا «مقلب القلوب و الابصار» و امثال آن می خوانیم .
بنابراین برای اجابت دعا و قبولی مناجات با خداوند متعال، راه و رمز و اوقات و ساعات خاصی وجود دارد که پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت آن حضرت آنها را در میان احادیث و روایات معتبر به ما تعلیم فرموده اند به گونه ای که حتی دعای صبح و شام و دعای اول و آخر هفته و ماه و سال و چند و چون آن را هم یاد داده اند . حال باید دید که دعای معروف گم شدگان در صحرا و بیابان را که در روایات آمده است و همچنین کنیه معروف اباصالح (ع) را در کجا و چه وقت باید خواند؟ از امام باقر (ع) و همچنین از امام صادق (ع) روایت کرده اند که فرموده اند: «اذا ضللت فی الطریق فناد «یا صالح » او «یا ابا صالح » ارشدنا الی الطریق رحمکم الله » اگر در دشت و صحرا از جاده منحرف شده و راه گم کردید پس «صالح » و یا «اباصالح » را صدا کن و بگو: «ای صالح » و یا بگو «ای اباصالح » ما را دریابید و راه را بر ما نشان دهید، خداوند شما را رحمت فرماید . و روی همین اساس است که علمای ربانی و مؤمنین پیرو اهل بیت (ع) در جلسات و اجتماعات معنوی و پر شورشان، آن هم نه فقط در حال گم شدن در دشت و صحرا، بلکه در همه گمراهیهای فکری و عملی و علمی و نابسامانیهای مادی و معنوی در غیبت کبری، امام زمان اباصالح (ع) را به کمک و یاری می طلبند .
ممکن است پرسیده شود: چرا در برخی از موارد مانند گم کردن راه و درمانده شدن در صحرا و بیابان امام معصوم (ع) و یا علمای ربانی، ما را به جای گفتن «یاالله » و مانند آن، به گفتن «یا صاحب الزمان » و «یا اباصالح المهدی ادرکنی » و … سفارش کرده اند، حال آن که خداوند متعال در فریادرسی مهربان تر و نیرومندتر از امام زمان (ع) است؟ جواب این پرسش را می توان چنین بیان کرد که چون امام زمان (ع) خلیفة الله و حجت خداوند متعال در میان مردم و راهنمای ایشان است بدین جهت در مقام گم کردن راه و گم شدن در دشت و صحرا و یا متحیر ماندن در امور دیگر به مدد خواستن از امام زمان (ع) توصیه و سفارش کرده اند .
چرا که خداوند سبحان، ایشان را برای ارشاد و راهنمایی مردم برگزیده است و آن حضرت جهت ارشاد و راهنمایی و صعود به مدارج عالی ایمان و خوشبختی بهترین راه گشا و برترین هدایتگر است بنابراین کمک خواستن از امام زمان به منزله کمک گرفتن از خداوند متعال است .
بر این اساس است که در دوران غیبت کبری، علمای ربانی، در موارد بی شماری برای عرض حاجت و رفع گرفتاری خویش به امام زمان (ع) متوسل می شوند . زیرا ایشان بر این مطلب یقین دارند که امام زمان (ع) اگر چه بنا به علل و عوامل بیشماری از نظرها غایب است ولی حال و احوال مردم از نظر ایشان پنهان نیست، چنانکه در نامه معروف آن حضرت که در سال 410ق . به شیخ مفید ارسال داشته اند آمده است: ما به همه اخبار شما آگاهیم و هرگز احوال و غم و شادی شما بر ما پوشیده و پنهان نیست . بنابراین چقدر زیباست که انسان در مقام گرفتاری و گم کردن راه و جاده و یا مسیر مادی و معنوی زندگی به ساحت مقدس جت حق، امام زمان (ع) متوسل شود و با گفتن جمله های دلنشین و آرام بخشی چون: «یا صاحب الزمان ادرکنی » ، «یا فارس الحجاز و یا اباصالح المهدی اغثنی » از آن حضرت کمک و یاری درخواست نماید . چرا که در حال حاضر امام زمان (ع)، حبل الله و واسطه فیض میان خدا و مردم است، پس متوسل شدن به پیامبر و ائمه اطهار و امام زمان (ع) به معنای دق الباب کردن در رحمت و هدایتگر خداوند متعال است .
البته این نکته را هم باید دانست که گم شدن و از خود بی خود شدن و یا به عبارت دیگر گم کردن راه لازم نیست که فقط راه مادی و دشت و صحرا باشد بلکه اگر کسی از نظر فکر و عقیده و ایمان و اعتقاد هم، جاده و راه را گم کرده باشد، سزاوار است که در این گونه موارد هم به ساحت مقدس آن حضرت توسل جوید و آن حضرت را به کمک و یاری بخواند . وقتی فرزندان و اهل خانه لیاقت حضور آن پدر را بازیابند و پدر نیز قابلیت حضورش را در آنان احساس کند به منزل خود باز می گردد . بر همین اساس است که گفته می شود: منتظران مصلح خود باید صالح باشند . یعنی صلاحیت و قابلیت حضور او را داشته باشند، چرا که بی صلاحیت و بی آن که قابلیت حضور باشد، انتظار بازگشت و مراجعت کسی را داشتن معنا ندارد .
کنیه در لغت عرب به کلمه ای گفته می شود که با لفظ اب (پدر) و یا کلمه ام (مادر) شروع شود مانند ابوالحسن که از کنیه های معروف علی (ع) است و مانند ام الائمه که از کنیه های معروف حضرت فاطمه (س) است .
منابع: مجله موعود جوان > مهر و آبان 1382، شماره 27/صفحه 14(با کمی تغییر و تلخیص از کتاب «امام زمان (ع) را اباصالح چرا؟» تالیف علی هجرانی .)
سلام خسته نباشید. همانطور که گفتم دختری هستم 25 ساله خدا را شکر که هیچگونه عیبی ندارم اما از صحبت کردن در جمع اضطراب دارم و خودمرا دست کم میگیرم .به
خودم اهمیت چندانی نمیدهم فقط میخواهم دیگران از من راضی باشن به خودم و راحتی خودم توجه نمیکنم از شما خواهشمندم مرا جهت کسب اعتماد به نفس یاری نمایید.
پاسخ : خجالتی بودن و نداشتن اعتماد به نفس مشکل خیلی از آدم هاست با این حال به هیچ وجه مساله نگران کننده ای نیست. با شناخت مشکل می توان به راه حل رسید. اما این نکته را هم باید بدانید که راهکارهایی که ارائه می شوند به شرطی به نتیجه مطلوب می رسند که به طور جدی و پیگیر دنبال شوند.
اعتماد به نفس یعنی احساس ارزشمندی کردن، این احساس از افکار، عواطف و تجربیات ما در طول زندگی شکل می گیرد و نقش اساسی در تمام جنبه های زندگی دارد.
در واقع خجالتی بودن می تواند ناشی از کمبود اعتماد به نفس باشد یعنی اینکه شما خود را آدم با ارزشی ندانید و همیشه به نفع دیگران کنار بروید چون آنها را ارزشمند تر از خود می دانید. برای رفع مشکل باید به صورت مرحله به مرحله پیش بروید و انتظار نداشته باشید خیلی فوری به نتیجه برسید. برای شروع بهتر است این کار را انجام دهید.
1. نسبت به افکاری که در مورد خود دارید حساس شوید و سعی کنید راجع به خود حرف های مثبت بزنید، مثلاً نگویید (من خجالتی هستم)، بگویید: (من بعضی وقت ها در بعضی موارد خجالت می کشم)، در این صورت به این احساس می رسید که خجالتی بودن یک احساس طبیعی است که ممکن است بعضی وقت ها برای همه پیش بیاید.
2. به احساسات خود توجه کنید و توانایی هایتان را بشناسید و ببینید در چه زمینه هایی تواناترید و سعی کنید در همان زمینه ها کاری انجام دهید. لازم نیست به چیزهای خیلی بزرگ فکر کنید. می توانید در هر زمینه ای که علاقمند هستید به انجام کاری مشغول شوید، مثلاً خیاطی، نقاشی، گلدوزی، کارهای هنری، نوشتن و … یادتان باشد هر بار که کاری را تا پایان انجام دادید به خودتان پاداش بدهید. لازم نیست حتماً هدیه برای خود بخرید. با گفتن یک کلمه تشویق آمیز حس احترام را در خودتان زنده کنید. کار دیگری که می توانید بکنید اینست که چشمانتان را ببندید و خود را در موقعیتی تصور کنید که می خواهید در جمعی ابراز وجود کنید. مثلاً می خواهید حرفی بزنید. خودتان را در حالتی آرام و بدون اضطراب تصور کنید که دارید در جمع صحبت می کنید و دیگران از صحبت شما لذت می برند. با تکرار این تمرینات به تدریج احساس ارزشمندی در شما تقویت می شود و اعتماد به نفس شما بهبود می یابد.
3.می توانید از صحبت کردن در میان دوست وفامیل شروع کنید تا کمی از اضطراب ونگرانی شما کاسته شود سپس حرف زدن در میان جمع را در پیش گیرید. انسان هر وقت که بخواهد مطلب جدیدی را یاد بگیرد می تواند، هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست. منتها آن چیزی که شما قبل از هر چیز نیاز دارید اعتماد به نفس است. انسانی می تواند یک ارتباط عالی و مؤثربا دیگران برقرار بکند اما قبل از هر چیز باید از اعتماد به نفس عالی برخوردار باشد.
انسان هایی که خودشان را عالی باور دارند می توانند ارتباط زیبایی برقرار بکنند و یا سخن نافذی را بیان بکنند. یک ارتباط زیبا و مؤثر جسارت و شجاعتی می خواهد که فقط انسان های خودباور می توانند از آن بهره مند شوند. خودباوری یعنی اینکه انسان توانمندی های خودش را بشناسد، بداند که چه شایستگی هایی دارد و از شایستگی های خودش مطلع باشد و این را باور داشته باشد که دیگران به هرشکلی که ما خودمان را می بینیم و تصور می کنیم ما را می بینند یعنی ما اگر خودمان را آدم موفقی بدانیم در کار، درس و زندگی مان قطعاً دیگران هم یک چنین دیدی را نسبت به ما خواهند داشت. چرا؟ چون ما مقتدر و با صلابت رفتار می کنیم که دیگران هم متوجه می شوند که ما چه خصوصیاتی داریم. برعکس اگر ما خود و توانمندیهایمان را باور نداشته باشیم، موفقیت هایمان را به حساب نیاوریم و قبولشان نداشته باشیم آن وقت در موقعیت های مختلف رفتارهای نادرستی نشان می دهیم ، این که مثلاً وقتی در جمعی نشستیم، سرمان را زیر می اندازیم، حرف نمی زنیم، وارد بحث دیگران نمی شویم، این را به دیگران می رسانیم که من آدمی هستم که به خودم و نظرات و عقایدم، اعتقاد و اعتمادی ندارم. در نتیجه شما باید در وهله ی اول اعتماد به نفس خودتان را تقویت کنید. برای همین می توانید از چند راهکار استفاده کنید. برای اینکه بتونید مهارت های اجتماعی و ارتباطی خودتان را افزایش بدهید آن مؤلفه ای که ما می توانیم با استفاده از آن با دیگران ارتباط برقرار کنیم کلمات هستند، کلماتی را که در ارتباط با دیگران به کار می بریم باید روشن، صریح و واضح باشند یعنی بتوانند به درستی درونیات ما را به دیگران منتقل بکنند. مطلبی را که می خواهیم با دیگران مطرح بکنیم باید مختصر و مفید باشد که مخاطبین ما شوق شنیدنشان را از دست ندهند.
تحقیقات نشان می دهد که انسان تنها قادر است بین 5 تا 9 کلمه در آن واحد به ذهن بسپارد و پیام خودش را تا آنجایی که می تواند کامل بیان کند.
برای اینکه ما بتوانیم مهارت های اجتماعی و ارتباطی مان را افزایش بدهیم چند راه وجود دارد که گفتن: در بین مهارت های 4 گانه بیشترین کاربرد را دارد و برای برقراری ارتباط مهم تلقی می شود. اگر ما به صحبت هایی که دیگران می کنند خوب گوش بدیم می توانیم بفهمیم که چگونه صحبت بکنیم و برای بهتر گفتن آماده بشویم.
مطالعه کردن به ما این فرصت را می دهد که حرفی برای گفتن داشته باشیم. درباره ی آنچه که اطلاعات نداریم اظهار نظر و صحبت نکنیم. از به کار بردن کلماتی که معنی شان را نمی دانیم خودداری کنیم. به جز آغاز ارتباط سعی کنید اگر از شما پرسش نشد درباره ی خودتان حرف نزنید. هنگام گفتگو به دیگران هم فرصت گفتن بدهید. درباره ی انچه علاقمند هستید و اطلاعات دارید صحبت کنید. سعی کنید از نظرات بزرگان هنگام حرف زدنتان نقل قول کنید. در سخن گفتن از دیگران تقلید نکنید. سرچشمه ی بسیاری از مشکلات روزمره ما عدم توجه به صحبت های دیگران است. یعنی ما چون درست گوش نمی کنیم در نتیجه درست هم نمی توانیم جواب بدهیم و درست هم نمی توانیم ارتباط برقرار بکنیم. در واقع شنیدن یعنی بهره مندی از دانایی تمامی افرادی که ما با آنها زندگی می کنیم.
پس همواره سعی کنید بشنوید که دیگران چه می گویند. وقتی که خوب شنیدید و درک کردید که طرف مقابل ما چه می گوید آن وقت می توانیم ارتباط بهتری هم با او برقرار بکنیم. اما مطالعه کردن یک نکته بسیار مهمی است که ما می توانیم از آن در بهبود ارتباطات خودمان بهره ببریم. یکی از مواردی که نمی گذارد ما ارتباط مؤثری با دیگران برقرار بکنیم کمبود اطلاعات ماست.
چرا که وقتی ما در جمعی نشستیم دیگران دارند صحبت می کنند چون در مورد مطلبی که دیگران صحبت می کنند اطلاعاتی نداریم در نتیجه مجبوریم که ساکت باشیم. پس مطالعه باعث افزایش اطلاعات ما می شود. حال مطالعه در چه حیطه ای باشد؟ . امروزه در جامعه ما مجله های زیادی چاپ و منتشر می شود که مطالب مختلفی در آن وجود دارد یعنی در هر حیطه ای که شما بخواهید، آشپزی، روانشناسی، مطالب علمی، اخبار روز و …. وجود دارند و در نتیجه می توانند اطلاعات عمومی ما را فوق العاده افزایش بدهند.
پس با مطالعه ی انها می توانیم اطلاعات عمومی خودمان را افزایش بدهیم و بتوانیم در جمع صحبت کنیم قطعاً در یک جمع مطالب تخصصی در مورد یک رشته ی خاص مطرح نمی شود بلکه در مورد مطالب عمومی صحبت می شود، اخبار روز، و ما هم به این واسطه می توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. در این زمینه حل جدول می تواند به ما کمک بکند. اما نکته ی اساسی که در روابط اجتماعی با دیگران باید در نظر داشته باشیم این است که ما بخواهیم ارتباط برقرار بکنیم. هر کاری در ابتدا بسیار مشکل و سخت هست و ما باید این سختی را به جان بخریم.
تا وقتی که وارد این سختی نشده ایم و با این مشکل مواجه نشده ایم همواره یک ترسی همراه ما هست.
پس این ترس خیلی طبیعی است. اگر بر این ترس خودتان برای ایجاد ارتباط غلبه نکردید نمی توانید ارتباط مؤثری هم برقرار کنید. پس ترستان را کنار بگذارید و بروید ارتباط برقرار بکنید.