ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها مبارک
*┄┄┄••❅?❅••┄┄┄*
❣جانم رقیه•••
بعدِ تو ضرب المثل شد•••‼️
∴ دختران بابایی اند ∴
❣جانِ عالم به فدایِ
دلِــــ باباییِ تو•••‼️
یا رقیه سلام الله علیها مددی
*┄┄┄••❅?❅••┄┄┄*
❣جانم رقیه•••
بعدِ تو ضرب المثل شد•••‼️
∴ دختران بابایی اند ∴
❣جانِ عالم به فدایِ
دلِــــ باباییِ تو•••‼️
یا رقیه سلام الله علیها مددی
✅ در یکی دو دهه اخیر بعضیها تلاش کردند فرهنگ ایرانی-اسلامی را تحقیر کنند و مردم را متوجه سبک زندگی غربی کنند، خوشبختانه احساس تفکر اسلامی و زنجیره ارزش های اسلامی در مردم بسیار قوی و راسخ است.
❌متقابلا فرهنگ و تمدن غربی هم محصول خود را نشان داد- آنچه در آمریکا و اروپا اتفاق افتاد، بعضی از آنها در تلویزیون نشان داده شد، برخی هم نشان داده نشد. اینکه یک دولت ماسک و دستکش مربوط به دولت و ملت دیگر را به نفع خود مصادره کند یا مردم هر روز در ظرف مدت کوتاهی، فروشگاه ها را تخلیه کنند و برای خرید بیشتر تلاش کنند. یا کسانی برای چند دستمال توالت به جان هم بیافتند و یا برای خرید اسلحه صف بکشند چون احساس خطر میکنند. یا بیماران را اولویت گذاری کنند و بیمار پیر را معالجه نکنند. میگوید بیمار پیر و از کارافتاده و دچار مشکلات اساسی اینها لزومی ندارد ما زحمت بکشیم با این محدودیّت، اینها را معالجه کنیم! اینها چیزهایی است که در آنجا اتفاق افتاده است. بعضیها هم از ترس کرونا، از ترس مرگ، خودکشی کردند.
?این البته نتیجه منطقی و طبیعی فلسفه حاکم بر تمدن غربی است. فلسفه فردگرایی، فلسفه مادی گرایی و اغلب بی خدایی که بر جامعه غرب حاکم است. یکی از سناتورهای غربی همین چند روز پیش گفته بود که غرب وحشی زنده شده؛ این حرف آنها است. ما وقتی که میگوییم در غرب یک روح وحشیگری وجود دارد که با ظاهر آراسته و ادکلنزده و کراواتبستهاش منافاتی ندارد، بعضیها تعجّب میکنند و انکار میکنند، این را حالا خودشان میگویند؛ میگویند این نماد زنده شدن غرب وحشی است.
«بیانات امروز رهبر انقلاب به مناسبت ولادت امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف»
✨«ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا»
?زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد»
? حکمت ۳۹۱ نهج البلاغه
? بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِي حَيْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ فِي فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْوَاءُ وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلَاءُ حَيَارَي فِي زَلْزَالٍ مِنَ الْأَمْرِ وَ بَلَاءٍ مِنَ الْجَهْلِ فَبَالَغَ (صلي الله عليه وآله) فِي النَّصِيحَةِ وَ مَضَي عَلَي الطَّرِيقَةِ وَ دَعَا إِلَي الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ
?خدا پیامبر اسلام را به هنگامی مبعوث فرمود كه مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها بسر می بردند، هوی و هوس بر آنها چیره شده، و خود بزرگ بینی و تكبر به لغزشهای فراوانشان كشانده بود، و نادانیهای جاهلیت پست و خوارشان كرده، و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند، و بلای جهل و نادانی دامنگیرشان بود پس پیامبر صلی الله علیه و آله در نصیحت و خیرخواهی نهایت تلاش را كرد، و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حكمت و موعظه نیكو، مردم را به خدا دعوت فرمود.
? #خطبه ۹۵ نهج البلاغه
?حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد ، خاری به انگشتش فرو رفت ، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد.
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند ، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد.
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی…!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!