# بانوی فهیم
مرد دوست دارد به عنوان یک قهرمان قلمداد شود.
اگر او را انسانی نالایق بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشید حتما از مرلقبت ومحبت به شما دست خواهد کشید
مرد دوست دارد به عنوان یک قهرمان قلمداد شود.
اگر او را انسانی نالایق بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشید حتما از مرلقبت ومحبت به شما دست خواهد کشید
قدرت طلبی در هر که باشد، اسباب این می شود که زمین بخورد. قدرت طلبی از هر که باشد از شیطان است؛ می خواهد رئیس جمهور آمریکا قدرت طلبی کند یا یک طلبه ای در مدرسه (و یا …) بخواهد قدرت طلبی بکند؛ و شیطان ما را هم از این راه، بیشتر از جاهای دیگر می تواند بازی بدهد؛ که تو فلانی هستی! تو چه هستی! دیگران چی اند!. هیچ فرقی مابین آدمی که به حسب ظاهر قدرتمند دنیا است و دارد باز هم دنبال قدرت می گردد، با آن آدم زاهدی که توی یک صومعه نشسته است، در این جهت فرق نیست. تمام فسادهایی که در عالم پیدا می شود، از خودخواهی پیدا می شود، از حبّ جاه، از حبّ قدرت، از حبّ مال، از امثال این هاست و همه اش برمی گردد به حبّ نفس و این «بت» از همه بزرگ تر است و شکستنش هم از همه مشکل تر است. تعقیب کنید که اگر نمی توانید به تمام معنی بشکنید –که می توانید ان شاءالله– مشغول باشید به شکستن دست و پای یک همچو بتی. [ امام خمینی –ره - صحیفه نور، ج 13، ص 211]
کسانی که سوگند دروغ یاد می کنند
شیطان بر آنها مسلط شده
ویاد خدا را از خاطر آنها برده
آنان حزب شیطانند بدانید
حزب شیطان زیانکارانند
در حال حاضر چرا مردم أکثرهم لایعقلون، أکثرهم لایعلمون و أکثرهم لایشکرون شده اند، (چون) بیشتر به دنبال شیطان می روند تا به دنبال خدا؟… اگر این موجود حقیقتاً انسان شد، درک و شعور دیگری پیدا می کند. انسان تا فهم انسانی پیدا نکند، قرآن به درد او نمی خورد. نصایح و مواعظ به کار او نمی آید. باید اول با تزکیّه و تقوا انسان شود، تا بفهمد این حرفها درست است. ولی تا زمانی که انسان نشده است، مثل حیوان است؛ همان طور که اگر به حیوان بگویند: داخل باغ مردم نشو، خیانت نکن، درک نمی کند، انسان بدون تزکیه نیز چنین است. اگر تزکیه پیدا کرد آن وقت، کار درست می شود: « قد أفلح من تزکّی» (به یقین کسی که پاکی جست رستگار می شود.)
[ نردبان آسمان ، آیت الله بهاءالدینی رحمة الله علیه ، چاپ دوازدهم ، انتشارات قدسیان ،1389 ، ص 108 و 109]
… گاهی وقت ها می نشست با حامد کاردستی درست می گرد. حامد ماشین خیلی دوست داشت. همه اش می گفت بابا من ماشین می خوام. یک روز نشستند ماشین درست کنند. یوسف روی مقوا شکل یکی از ماشین های باربری ارتشی را کشید با اندازه های دقیق، بعد هم دورش را قیچی کرد و تکه هایش را به هم چسباند. چهارتا از چرخ های اسباب بازی حامد را هم جای چرخ هایش گذاشت. حامد خیلی خوشش آمد. از ده بار پارک رفتن هم برایش جالب تر بود. گاهی وقتها هم دولا می شد و به حامد می گفت: «بیا پشت من سرسره بازی کن. ببین سرسره من بهتره یا سرسره پارک». حامد می خندید و می گفت: «همین خوبه، همین خوبه». اگر وقت داشت، می نشست با حامد کارتون نگاه می کرد. بعد می نشست با حوصله در مورد کارتون با حامد حرف می زد… بیش تر پول هایش را خرج کتاب خریدن برای حامد و فاطمه می کرد. برای خودش هم می خرید. همیشه میگفت یک جایی از کمد رو بگذار برای هدیه. اصلاً یک کمد مخصوص هدیه باشه». خیلی وقت ها که از کتاب یا اسباب بازی ای خوشش می آمد، چندتا چندتا می خرید و می گذاشت توی کمد هدیه ها. می گفت: «باید توی خونه چیزی برای هدیه دادن آماده باشه، تا وقتی جایی می ریم، لازم نباشه تازه اون وقت بریم برای خودشون یا بچه هاشون، هدیه ای بخریم». هر وقت بچه ای می آمد خانه مان و یوسف می خواست بهش کادو بدهد، از کمد هدیه ها کتاب و اسباب بازی بر می داشت و می داد. فکرهایش خیلی قشنگ بود.
[ برگرفته از کتاب نیمه پنهان ماه 8 (یوسف کلاهدوز به روایت همسر شهید) تهران، روایت فتح ، ص37]