شما کجا دیدید که از شخص مقصر تعریف کنند؟!
در یکی از شب های احیای ماه رمضان 1318 ش که مرحوم آیت ا… بروجردی در بروجرد منبر رفته بودند، مداح پیش از سخنرانی ایشان اشعاری در مدح علم و علما خواند. وقتی مداح به اشعاری در مدح خود آیت ا… بروجردی رسید، ایشان مثل کسی که در حال شنیدن مصیبت باشند، دستشان را روی صورت گرفتند و بعد از تمام شدن مداحی بدون مقدمه فرمودند: «مگر من با آقایان چه کرده ام که به من توهین می کنند؟!» [ همهمه ای در بین حضار به وجود آمد و همه از این که کسی به ایشان توهین کرده متعجب شدند. آیا در بین راه کسی ایشان را اذیت کرده است؟! ] آقا با اشاره دست، مردم را ساکت کردند و فرمودند: «این آقا (مداح) مطالبی را به من نسبت دادند که یا من واجدم یا فاقد. اگر فاقد باشم اتّصاف شخصی به وصفی که فاقد است، عین اهانت است و اگر احیاناً واجد باشم، بنده هرکس که باشد به جز ذَوات ائمه معصومین علیهم السلام در پیشگاه خداوند مقصر است. شما کجا دیدید که از شخص مقصر تعریف کنند؟! بعد از این شاهد چنین مطالبی نباشم.
[ الگوی زعامت ص 33 / هزار و یک حکایت اخلاقی ،ص 150 ]
با امام حسین(ع) که رفیق بشه آدم درستی میشه!
بارها میدیدم که با بچههائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد و آنها را جذب ورزش میکرد. یکی از آن بچهها که با ابراهیم رفیق شده بود خیلی از بقیه بدتر بود. حتی خیلی راحت حرف از کارهای خلاف میزد و اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. یک بار به ابراهیم گفتم: “آقا ابرام اینها کین که دنبال خودت راه میاندازی؟” با تعجب پرسید: “چطور، چی شده ؟” گفتم: “دیشب این پسر رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد کنار من نشست. وقتی که حاج آقا داشت صحبت میکرد و از مظلومیت امام حسین (ع) و از کارهای یزید میگفت این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی هم چراغها خاموش شد به جای این که گریه بکنه، مرتب فحشهای ناجور به یزید می داد !! ” ابراهیم که با تعجب داشت به حرفهام گوش میکرد، زد زیر خنده وگفت: “عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه آدم درستی میشه، ما هم اگر بتونیم این بچهها رو مذهبی کنیم هنر کردیم".دوستی ابراهیم با این پسر به آنجایی رسید که همه چیز را کنار گذاشت و یکی از بچههای خوب ورزشکار شد.چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید، همان پسر یک جعبه شیرینی خرید و بعد از ورزش پخش کرد و گفت: “رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. اگه خدا منو با شما آشنا نکرده بود معلوم نبود الان کجا بودم و…” من و بچههای دیگه هم با تعجب نگاهش میکردیم.وقتی داشتم از در بیرون میرفتم اون پسر رو صدا زدم وگفتم:” از من راضی باش یکبار پشت سرت حرف زدم ” بعد هم سریع آمدم بیرون توی راه به کارهای ابراهیم دقت میکردم. چقدر زیبا یکی یکی بچهها رو جذب ورزش میکرد و بعد هم اونا رو به مسجد و هیئت میکشوند و به قول خودش میانداخت تو دامن امام حسین (علیه السلام)” [ سلام بر ابراهیم ، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ، نشر شهید ابراهیم هادی ، چاپ هفتاد و ششم ، 1394 ص 18 و 19 ]
آیینه شو، جمال پرى طلعتان طلب !
مرحوم “آیت اللَّه سید شهاب الدین مرعشى” نقل می کنند : در نجف نزد عالمى بزرگوار ، به طور خصوصى درس می خواندم. آن عالم بسیار مهذّب و مورد احترام همگان بود، و از کثرت علاقه به امام زمان(عج) در افواه اهل نجف از منتظران ظهور محسوب می شد. روزى براى فراگیرى درس به محضرشان رفتم، دیدم گریه می کند و بسیار پریشان است. علت آن را پرسیدم، فرمود: شب گذشته در عالم رؤیا امتحان شدم، ولى از امتحان بیرون نیامدم، در خواب به من گفته شد که آقا ظهور کرده اند و در وادى السلام نجف مردم با او بیعت می نمایند، به مجرّد شنیدن این موضوع از جا حرکت کردم و به عجله وارد خیابان شدم. دیدم غوغایى از جمعیت است و همه با سرعت هر چه بیشتر به سوى وادى السلام می روند، هر کس به فکر این است که زودتر خود را به امام برساند و با جنابش بیعت کند. دیدم عشق دیدار امام، مردم را چنان از خود بی خود ساخته که کسى را با کسى کارى نیست وآنها که تا دیروز به من عشق می ورزیدند دیگر به من اعتنا نمی کنند، بلکه با لحنى تند می گویند: آقا کنار رو و مانع راه ما نباش . کوتاه سخن آنکه احساس کردم ظهور امام بازارم را کساد کرده است، از همانجا نقشه کشیدم که در ملاقات با امام ایشان را محترمانه از ظهورش منصرف سازم. بعد از آنکه با هزار سختى به خدمتش رسیدم، عرض کردم: فدایت شوم! خودتان را به زحمت انداختید، ما کارها را ساماندهى می کردیم، نیازى نبود که خود را گرفتار سازید و زحمات طاقت فرساى رهبرى را به عهده بگیرید. بعد از چند جمله از این نوع گفتارها، یک مرتبه از خواب بیدار شدم و فهمیدم که هنوز لیاقت حضرتش را ندارم. آیینه شو، جمال پرى طلعتان طلب / جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب [ جبرائیل حاجی زاده ، کرامات و حکایات عاشقان خدا ، جلد سوم ، چاپ اول ،1390 انتشارات حریم علم ، ص 77 تا 79 ]
مى كند افتادگى انسان اگر دانا شود
مرحوم آيت الله ملااحمد نراقي (ره) کتابي مي نويسد، اين کتاب پس از مدتي در اختيار عالم بزرگ ديگري در مازندران قرار مي گيرد. به مناسبتي اين دو عالم يکديگر را ملاقات مي کنند و عالم مازندراني به صراحت و بي پرده، انتقاد شديدي از کتاب نوشته شده توسط مرحوم نراقي (ره) مي کند، از اين رو با هم به بحث و گفت و گو مي پردازند و پس از مدتي مشاجره از هم جدا مي شوند. عالم مازندراني پس از بازگشت به ديار خود در مي يابد که آنچه در کتاب آن عالم بزرگ آورده شده، صحيح است و انتقادهاي او بي پايه بوده، پس تصميم مي گيرد اشتباه خود را جبران کند. اين عالم مسافت زيادي را با پاي پياده با توجه به وسائل آن روز طي کرده، پس از مدت زمان زيادي به کاشان مي رسد. به سرعت به نزد مرحوم نراقي (ره) مي رود و نزد او به اشتباه خود اقرار مي کند. پس از عرض اشتباه، با وجود اصرار زياد از طرف آيت الله نراقي (ره) مبني بر ماندن نزد ايشان، آن عالم رباني خداحافظي کرده، کاشان را ترک مي کند و با سختي و طي مسافتي طولاني خود را به مازندران مي رساند. اين عالم بزرگ همه سختي ها را بر خود هموار کرد تا به اشتباهش اقرار کند و دستخوش هواي نفس نشود. ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود / بى هنر گر دعوى بیجا كند رسوا شود سر فرو مى آورد هر شاخه از بارآورى / مى كند افتادگى انسان اگر دانا شود (محمد لک علی آبادی، شرح حال و کرامات اولیاء الهی، انتشارات هنارس ، چاپ سوم ، 1393 ، ص 139و 140 )
معرفي شخصيت ها :زندگينامه حجة الاسلام والمسلمين قرائتي
محسن قرائتى فرزند علينقى، در سال 1324 هجرى در کاشان بدنيا آمدم.
مرحوم جدم، در زمان رضاخان که با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن مبارزه مىشد، جلسات قرآن را در خانه هاى مردم کاشان تشکيل مىداد و بخشى از عمر خود را در اين راه صرف نمود. لذا فاميل ما قرائتى شد. پس از او، مرحوم پدرم با تشکيل اين جلسات در خانه ها، مساجد و تکايا راه پدرش را ادامه داد و به استاد قرائت قرآن معروف شد. آن مرحوم از بازاريانى بود که حدود چهل سال با شنيدن صداى اذان، مغازه خود را مىبست و به سوى مسجد و نماز اول وقت مىشتافت.
فردى بود که با آموزش قرآن و برگزارى مجالس دينى، احياى بعضى از مساجد مخروبه و متروکه، و تلاش در اين راه، براى ديگران الگو شده بود و در عوض خداوند به او روحى مطمئن و حکمت و عرفان جوشيده از درون، عطا فرموده بود. چيزى که ذهن و فکر او را مشغول مىکرد، اين بود که تا حدود سن چهل سالگى صاحب فرزندى نشده بود، تا اين که با همه مشکلات موجود در آن زمان، با عنايت و لطف خداوند بزرگ، موفق به زيارت خانه خدا و اعمال حج گرديد. شايد بتوان گفت اين هم در شرايط موجود زندگىاش، اجرى از جانب پروردگارش نسبت به تلاش و کوششهاى قرآنى و دينىاش بود. او در همان سفر در کنار خانه خدا چنين دعا مىکند: اى خدايى که فرموده اى: «ادعونى استجب لکم» «بخوانيد مرا تا اجابت کنم شما را»! اى خالق يکتا! فرزندى به من عطا فرما که مبلغ قرآن و دين تو باشد. اين دعا به اجابت رسيد و خداوند او را صاحب فرزندانى نمود که برخى از آنان به لباس مقدس روحانيت در آمدند. گفتنى است که من در سنين نوجوانى که شناخت و اطلاعات کافى نداشتم با پيشنهاد مرحوم پدرم براى ورود به حوزه، موافق نبودم ولى با اصرار و تشويق او در سن چهارده سالگى وارد حوزه شدم.
يک سال در کاشان زير نظر استاد آيت الله صبورى دامت برکاته مشغول درس شدم. هر شب نيز به طور مرتب در جلسه تفسير قرآن مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفىقدس سره که بعد از نماز مغرب و عشا برقرار مىشد شرکت مىکردم. اين جلسه دل مرا به تفسير قرآن جذب نمود. از آن زمان به بعد با قرآن انس پيدا کردم و تا به حال الحمدلله ادامه دارد. با اطمينان مىگويم که بيشترين مطالعه من درباره قرآن و تفسير بوده و چون قرآن و کلام خدا نور است، تا به حال در راه تبليغ درمانده نشده ام. حتى زمانى هم که براى ادامه تحصيل وارد حوزه علميه قم شدم، در کنار (لمعه) کتاب درسى رسمى حوزه، تفسير «مجمع البيان» را با برخى از دوستان، مطالعه و مباحثه مىکردم. همين که دروس سطح و مقدارى از درس خارج را در حوزه گذراندم، به فکر افتادم که خلاصه مطالعات و مباحثات تفسيرى خود را يادداشت کنم و اين کار را تا پايان چند جزء ادامه دادم. در آن ايام شنيدم که آيت الله مکارم شيرازى - دامت برکاته - با جمعى از فضلا تصميم دارند تفسير بنويسند.
من نوشته هاى تفسيرى خود را ارائه دادم و ايشان هم پسنديده و من به جمع آنان پيوستم. حدود پانزده سال طول کشيد تا تفسير نمونه در 27 جلد به اتمام رسيد و تا به حال بارها تجديد چاپ و به چند زبان ترجمه شده است. تقريبا نيمى از تفسير نمونه تمام شده بود که انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى به پيروزى رسيد و من به پيشنهاد علامه شهيد مطهرىقدس سره و مؤافقت امام خمينى (ره ) براى اجراى برنامه درس هايى از قرآن، به تلويزيون رفتم. در اين بين به فکر افتادم درس تفسيرى را در سطح فهم عموم شروع کنم. براى اين کار با گرفتن دو همکار، علاوه بر تفسير نمونه، از ده تفسير ديگر يادداشت بردارى کرديم و برنامه تفسير خود را با عنوان «آينه وحى» در راديو آغاز کرده و تاکنون پيش رفته ام. بارها از طرف دوستان و ديگران، پيشنهاد شد که آنچه را در راديو مىگويم، به صورت کتاب منتشر کرده و در دسترس عموم به خصوص عزيزان فرهنگى قرار دهم. با اين تصميم و نيت چند جزء از يادداشتهاى تفسيرى خود را در حضور دو نفر از فقهاى قرآن شناس و محقق که از اساتيد حوزه علميه قم هستند خواندم و با تأييد و اصلاح آن دو بزرگوار، به سبک و برداشتهاى تفسيرى خود اطمينان بيشترى پيدا کردم. پس از آن چند نفر از فضلا کار بازنويسى و تدوين آن را انجام دادند و تحت عنوان «تفسير نور» منتشر گرديد.
اين تفسير داراى امتيازاتى است، که در مقدمه جلد اول ذکر شده است. برگردم به گذشته خود. سال دوم طلبگى به قم آمده، در مدرسه مرحوم آيتالله العظمى گلپايگانى قدس سره و مدرسه خان مشغول به تحصيل شدم. سپس براى ادامه تحصيل به نجف اشرف هجرت کرده، رسائل و مکاسب را در آن جا به پايان رساندم و دوباره به قم مراجعت کردم. پس از امتحان کفايه، چند سالى هم در درس خارج شرکت کرده و در مجموع شانزده سال در کاشان، قم، مشهد و نجف بودم تا درسهاى سطح حوزه را تمام کردم. همواره در اين انديشه بودم که قرآن و اسلام براى همه اصناف و طبقات مردم است و کودکان و نوجوانان هم از همين مردماند. ما پزشک اطفال داريم ولى روحانى اطفال نداريم، لذا تصميم گرفتم در اين راه به قصد خدمت به نسل جوان و آينده سازان، اسلام و معارف قرآنى را با زبان ساده و روان به آنها منتقل نمايم. از اين رو به کاشان برگشتم و ضمن دعوت نوجوانان، برنامه تبليغى خود را با حضور هفت نفر آغاز کردم و به علت علاقه و استقبال نوجوانان، کلاسها را ادامه دادم، هر هفته از قم به کاشان مىرفتم؛ با اين انديشه که قرآن دهها داستان و قصه دارد و پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله با همين داستانها، سلمان و ابوذرها را تربيت فرموده، کلاسم را با تلفيقى از اصول عقايد، احکام و داستانهاى قرآنى اداره کردم، و به ارائه مطالب زنده و تازه روى تخته سياه پرداختم. نحوه کلاسدارى و قدرت تشبيه و تمثيل من، به جذابيت جلسات و استقبال از آنها، به شکل چشمگيرى افزود. جلسات کاشان، چند سال ادامه داشت و برکاتى را نيز به همراه داشت. البته چون اين کار بىسابقه بود که يک روحانى به جاى منبر پاى تخته سياه برود و براى کودکان و نوجوانان جلسه و کلاس داشته باشد؛ گاهى مورد بىمهرى برخى افراد قرار مىگرفتم، ولى چون به کار خود اعتقاد و ايمان داشتم، در طول اين مدت آنى نسبت به کار خود با شک و ترديد نگاه نکردم، به صورتى که الان هم پس از گذشت حدود 35 سال از آغاز اين حرکت خوب و مثبت، اگر بخواهم آن را از ابتدا شروع کنم، از همان جاى قبلى، آغاز خواهم کرد. به دنبال جلسات کاشان، در قم نيز کار مشابهى را با جوانان و نوجوانان شروع کردم. در جلسات قم، فرزند آيتالله مشکينى دامت برکاته شرکت مىکرد و يادداشتهاى کلاس را به رؤيت و اطلاع ايشان مىرسانيد. يک روز آن بزرگوار به کلاس درس آمد و از نزديک اينجانب را مورد عنايت و تفقد قرار داده و فرمود: آقاى قرائتى! حاضر هستى با من يک معامله کنى؟ ثواب جلساتى که شما براى نسل جوان داريد از من، و ثواب درسهايى که من در حوزه مىدهم از شما و بعد هم در جلسه درس خود از کار و نحوه کلاس و روش جديد، تجليل و تعريف نمودند.
گفتنى است که آن روزها ايشان براى حدود هزار طلبه، درس مکاسب و تفسير مىفرمودند و من براى بيست نفر جوان جلسه اصول عقايد داشتم. بعد از اين برخورد، به کار و راهى که انتخاب کرده بودم، عشق و علاقه بيشترى پيدا کردم و بعد از آن هم گروه گروه طلبه ها آمدند تا از نزديک روش کلاسدارى مرا مشاهده کنند. با اين گونه تشويق ها و استقبال ها به ذوق آمده و تصميم گرفتم مطالب را دسته بندى، منظم و ياداشت کنم. البته در زمان طاغوت هم از طرف تلويزيون به پيشنهاد بعضى مرا براى اجراى برنامه و کلاس دعوت کردند، ولى به دليل اين که نخواستم بازوى دستگاه طاغوت باشم، قبول نکردم. به علت عشق زيادى که به کار داشتم، تقريبا به تمام شهرهاى ايران مسافرت نموده، کلاسى برقرار مىکردم. در اوائل کار به جلسات دبيران تعليمات دينى راه يافتم. در يکى از سمينارها که مقام معظم رهبرى دامت برکاته و شهيد دکتر بهشتىقدس سره تشريف داشتند، در آن جلسه برنامه اجرا کردم و از طرف مقام معظم رهبرى دامت برکاته مورد تفقد قرار گرفتم. ايشان مرا به منزل خود دعوت کردند و بعد از تشويق، مسجد امام حسن عليه السلام را که در آن اقامه جماعت داشتند و آن روزها از مساجد فعال و موفق و مبارز پرور عليه طاغوت در مشهد بود، براى کلاسدارى در اختيارم گذاشتند. در سفر تبليغى به اهواز هم، با علامه شهيد مطهرىقدس سره آشنا شدم. ايشان روش کلاسدارى مرا ديده و بسيار پسنديد. من از اول، معلم قرآن بودم و با اسلوب جديدى که داشتم، نسل نو را با قرآن آشنا مىکرد. در زمانى که امام خمينىقدس سره فرياد الهى - سياسى خود را عليه طاغوت بلند کردند، من دروس مرحله اول حوزه را مىخواندم و شرايط سنى لازم براى شرکت در بعضى از برنامه ها را نداشتم البته در آن زمان به ديدار بعضى علماى زندانى و تبعيدى در محل زندان و تبعيد مىرفتم و در زمينه حمايتهاى جانبى، اطلاع رسانى و تشويق مردم به مسائل انقلاب بىتأثير نبودم. در همان زمان، عوامل رژيم و ساواک، براى دستگيرى من چندمرتبه شبانه به خانه پدرم در کاشان و منزل خودم در قم حمله ور گشتند، ولى موفق نشدند. چند ماهى هم زندگى مخفى داشتم تا انقلاب اسلامى ايران با امدادهاى الهى و رهبرى حضرت امام خمينىقدس سره و پشتيبانى ملت مؤمن و غيور و شجاع به پيروزى رسيد و دوران جديدى از فعاليتهاى فرهنگى با احساس مسؤوليت بيشترى آغاز شد. بعد از پيروزى انقلاب، با پيشنهاد علامه شهيد مطهرى قدس سره و مؤافقت امام خمينىقدس سره براى اجراى برنامه، به تلويزيون معرفى شدم، روزى که به آن تشکيلات وارد شدم، بيشتر کارکنان نمىدانستند، قبله کدام طرف است و… در آن جا با بهانه گيرى و وسواس زياد مرا آزمايش کردند و زمانى که در اين جهت موفق يافتند، پيشنهاد کردند که بدون لباس روحانيت برنامه اجرا کنم و به طور علنى گفتند: ما به جز دو روحانى (حضرت امام و آية الله طالقانى) به ديگران اجازه حضور در اين تشکيلات را نمىدهيم.
من هم با اين پيشنهاد موافقت نکرده و اعلام داشتم: برخورد شما را به اطلاع حضرت امام قدس سره خواهم رساند. بعد از اين اخطار، آنان قبول کردند که با لباس روحانى اجراى برنامه کنم. به هر حال سالهاست است که اين برنامه تلويزيونى - که از باقيات الصالحات علامه شهيد مطهرىقدس سره و حمايتهاى امام عزيزقدس سره است - برگزار مىشود و بر اساس نظر سنجىهاى خود صدا و سيما از برنامه هاى مؤفق بوده است. امام خمينىقدس سره به واسطه ى همان برنامه تلويزيونى، به اينجانب لطف و عنايت خاصى داشت و هر بار که خدمت ايشان مىرسيدم مورد لطف و محبت ايشان قرار مىگرفتم.
برنامه درسهايى از قرآن، که بنا بود از طرف مديريت آن زمان تلويزيون تعطيل شود، ايشان به وسيله يکى از اعضاى دفتر خود، به رئيس صدا و سيما اعلام فرمودند که اين برنامه ها مفيد بوده و بايد باشد و چون من بابت اجراى برنامه ها حق الزحمه اى دريافت نمىکردم، آن امام بزرگوار چند بار مبلغ قابل توجهى برايم فرستاد که بخدمتشان شرفياب شده و اعلام کردم من فعلاً نياز ندارم ولى ايشان مىفرمود: اين از بيت المال نيست و نزد شما باشد و بعد از اين آشنايى بود که آن رهبر فرزانه حکم نمايندگى خود را در سازمان نهضت سوادآموزى به من اعطا فرمود.
