دلنوشته
تقدیم نگاهتان
تقدیم نگاهتان
جلوه کن تا زنگ غم از سینهها زائل شود
با ظهورت معنی اکمال دین کامل شود
جلوه کن تا باز بتهای حرم را بشکنی
جلوه کن تا مسلک وهابیان باطل شود
جلوه کن تا عیسی مریم برای یاری ات
با ظهورت همزمان از آسمان نازل شود
جلوه کن تا داد محسن را بگیری از عدو
چهره بگشا تا مراد فاطمه حاصل شود
جلوه کن تا آفتاب از طلعتت گردد خجل
جلوه کن تا ماه رویت شمع هر محفل شود
جلوه کن تا ابر باطل رخت بندد از فضا
جلوه کن تا امت قرآن به حق واصل شود
گرچه نبود دیده ما قابل دیدار تو
تو نگه کن کز نگاهت چشم ما قابل شود
آفتاب فاطمه بر خلق عالم جلوه کن
از کرامت بر دل تاریک «میثم» جلوه کن.
آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان» از تو اگر هم که نخواهم بده
دلنوشته
ماه اخر پاییز است، می بینی؟ گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر،
?برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛ او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند. چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری. درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد.
?ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است. اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام انتظار. من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام. هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد.
?مولای من؛ می ترسم از خزان. نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود! و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت خیره بماند و تو را ندیده بمیرم!
?راه به تو دور و بی نهایت شده است?
?اللهم عجل لولیک الفرج ?