مدرسه علمیه فاطمه الزهرا سلام الله علیها ساوه

  • صفحه اصلی 
  • تماس با ما 
  • ثبت نام 
  • ورود 

بهترین و بدترین خلق

16 فروردین 1396 توسط رضوانی

در آیات 6 و 7 سوره بینه، سخن از بدترین خلق (شَرُّ الْبَرِیَّةِ) و بهترین آنهاست (خَیْرُ الْبَرِیَّةِ). اینکه اینها کیانند؟ با بیان اوصاف در همین آیات و در همین سوره پاسخش آمده است:

بدترین خلق كسانى از اهل كتاب و مشركان هستند که به این آئین جدید (یعنی اسلام) كافر شدند و در آتش دوزخ، جاودانه خواهند ماند ( إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ

وَالْمُشْرِكِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا). بهترین خلق هم کسانی هستند که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ). اما گذشته از اوصاف، این

بدترین ها و بهترین ها به شکل مشخص چه کسانی اند؟ پاسخ این سوال را رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده اند: آن حضرت در بیمارى ای كه از دنیا رفتند به امیرالمۆمنین

علیه السلام فرمودند: على جان نزدیك بیا! آن حضرت نزدیك آمد. بعد فرمود: گوش خود را نزدیك دهانم بیاور این كار را كرد و فرمود: برادرم نشنیده اى این کلام خدا را که فرمود:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ؟ عرض كرد: بله شنیده ام. فرمود آنها تو و شیعیانت هستید. مى‏آیید با چهره هایى درخشان و سیراب. سپس فرمود: این آیه را

نشنیده ‏اى که فرمود : إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَاأُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ. عرض کرد: بله یا رسول اللَّه. فرمود آنها دشمنان تو و دشمنان

شیعیانت هستند. روز قیامت با چهره اى‏ سیاه، گرسنه و تشنه بدبخت و معذب مى آیند. آن آیه اختصاص به تو و شیعیانت دارد و این آیه براى دشمن تو و شیعیانت هست برادرم

نشنیده اى این کلام خدا را که فرمود: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ؟ عرض كرد: بله شنیده ام. فرمود آنها تو و شیعیانت هستید. مى‏آیید با چهره هایى

درخشان و سیراب.

 نظر دهید »

وسواس خنّاس چیست؟

16 فروردین 1396 توسط رضوانی

در آخرین سوره قرآن کریم سخن از وسواس خنّاس است که انسان از آن به خدا پناه می برد (قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ‏ِ النَّاسِ … مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَْنَّاسِ). اما این وسواس خناس یعنی چه؟

آیات بعد توضیح می دهد که خناس کیست و یا چیست؛ می فرماید: خناس همان كسى است كه در سینه هاى انسانها وسوسه مى‏كند (الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ)؛ وسوسه

گرانى از جن و انسان (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ). اما برای توضیح بیشتر باید گفت: واژه «وسواس» در اصل صداى آهسته اى است كه از به هم خوردن زینت آلات برمى خیزد. بر این

اساس به هر صداى آهسته نیز وسواس گفته می شود و بعد به خطورات و افكار بد و نامطلوبى كه در دل انسان پیدا مى‏شود و شبیه صداى آهسته اى است كه در گوش مى خوانند

نیز اطلاق گردیده است.

«وسواس» در آیه مورد بحث به معنى اسم فاعل (وسوسه‏گر) آمده است. خناس همان كسى است كه در سینه هاى انسانها وسوسه مى‏كند (الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ)؛ وسوسه گرانى از جن و انسان (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ). «خَنّاس» هم از ریشه «خُنُوس» به معنى جمع شدن و عقب رفتن است و این برای آن است كه شیاطین هنگامى كه نام خدا برده مى‏شود عقب نشینى مى ‏كنند و از آنجا كه این امر غالباً با پنهان شدن توأم است ، این واژه به معنى «اختفاء» نیز آمده است.

بنابراین مفهوم آیات چنین می شود: بگو من از شر وسوسه گر شیطان صفتى كه از نام خدا مى گریزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم. و این هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شیاطین را در چهره و قیافه اصلى ببینند؛ یا برنامه هایشان را در شكل انحرافى مشاهده كنند؛ هرگز چنین نیست. آنها وسواس خنّاسند و كارشان حقه و دروغ و نیرنگ و ریا كارى و ظاهرسازى و مخفى كردن حق. اگر آنها در چهره اصلى، ظاهر شوند؛ اگر آنها باطل را با حق نیامیزند و اگر آنها صریح و صاف سخن بگویند؛

به گفته على علیه السلام «لم یخف على المرتادین؛ مطلب بر پویندگان راه خدا مخفى نخواهد ماند»؛ اما آنها همیشه قسمتى از این مى گیرند و قسمتى از آن و به هم آمیزند تا بر مردم مسلط شوند چنان كه امیر مۆمنان علیه السلام در ادامه همین سخن مى فرماید: «فهنالك یستولى الشیطان على اولیائه؛ و این چنین شیطان بر دوستان و پیروانش تسلط می یابد.

خداوندا ما را به نور معارف قرآن هدایت کن و توفیق پیروی تمام و کمال از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به ما عنایت فرما و ما را از شر وسواس خناس محفوظ بدار. آمین! یا رب العالمین

 نظر دهید »

علم و علما(knowledge and scholars (ulama

15 فروردین 1396 توسط رضوانی



امام جعفرصادق(ع)

طلب العلم فریضه علی کل حال

(imam gafar sadegh(a.s

to acquire knowledge is neccessary at all times

تحصیل علم در همه حال واجب است

بحارج1ص172

 

 نظر دهید »

ورزش در قرآن قرآن،

15 فروردین 1396 توسط رضوانی

کتاب آسماني اسلام، بزرگ ترين سرمشق و راه گشاي زندگي انسان ها در همه شوون و امور، تا روز قيامت است. در اين کتاب بزرگ و بي نقص- که کلام خالق انسان و تمام هستي مي باشد- آياتي وجود دارد که به گونه اي بر اهميت ورزش و نيرومند سازي جسم در کنار تقويت روح و بعد عملي دلالت دارد.

ما در اين جا به برخي از اين آيات- در حد وسع کتاب- اشاره مي کنيم، باشد که راه گشاي ورزش کاران، ورزش دوستان و ساير اقشار جامعه مومن و مسلمان ما باشد، ان شاء الله. طالوت و نيرومندي جسماني از جمله مواردي که نيرومندي جسماني به عنوان يک مزيت و امتياز در قرآن ذکر شده، … داستان طالوت و قوم بني اسرائيل است. قوم يهود که در زير سلطه فرعونيان، ضعيف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبري هاي خردمندانه حضرت موسي عليه السلام از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت وعظمت رسيدند، ولي پس از مدتي دچار غرور شده و دست به قانون شکني زدند، و به همين جهت، سرانجام از قوم “جالوت"- که در ساحل درياي روم، بين فلسطين و مصر مي زيستند- شکست خورده و 440 نفر از شاه زادگانشان نيز به اسارت جالوتيان در آمدند. اين وضع، چندين سال ادامه داشت، تا آن که خداوند پيامبري به نام “اشموئيل” را براي نجات و ارشاد آن ها برانگيخت. بني اسرائيل گرد او اجتماع نموده و از او خواستند رهبر و اميري براي آن ها انتخاب کند، تا همگي تحت فرمان و هدايت او، با دشمن نبرد کنند و عزت از دست رفته خويش را باز يابند. اشموئيل به درگاه خداوند روي آورده و خواسته قوم خود را به پيشگاه حضرت احديّت عرضه داشت، به او وحي شد که طالوت را به پادشاهي ايشان برگزيدم: “وَ قالَ لَهُم نَبِِِيِهُم اِنَّ اللهَ قََََد بَعَثَ لَکُم طالُوتَ مَلِکاً؛ و پيامبرشان به آن ها گفت: خداوند، طالوت را براي زمام داري شما مبعوث [و انتخاب] کرده است.”

از آن جا که طالوت مردي کشاورز بوده و توانايي مالي چنداني نداشت، اشراف با انتخاب وي مخالفت نمودند: “قالُوا اَنّي يکُونُ لَهُ المُلکُ عَلُينا وَ نَحن اَحَقُّ بِِالمُلکِ مِنُه وَ لَم يُوتَ سَعَةً مِنَ المالِ؛ گفتند: چگونه او برما حکومت داشته باشد، با اين که ما از او شايسته تريم؟ و او ثروت زيادي ندارد.” او نه ثروت و قدرت مالي دارد و نه موقعيت اجتماعي و خانوادگي، زيرا از خاندان نبوت و پيامبري نبوده و از خاندان پادشاهي نيز نيست. اشموئيل در پاسخ گفت: “اِنَّ اللهَ اصطَفيهُ عَليکُم وَ زادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ وَ الجِسمِ خداوند او را بر شما بر گزيده و علم و [قدرت] جسم او را وسعت بخشيده است.”

چنان که ملاحظه مي شود، اشموئيل پيامبر دو خصلت “گسترش علمي و توانايي جسمي” را بر دو خصوصيت ديگر، يعني قدرت مالي و افتخارات نژادي و نسبي، فضيلت و ترجيح مي دهد و دارنده اين دو خصلت را براي احراز مقام رهبري شايسته تر مي داند، در اين جا قدرت بدني با صراحت به عنوان يک مزيت و فضيلت مطرح شده و در کنار علم و قدرت علمي قرار گرفته و با آن مقايسه شده است. هنگامي اهميت اين مقايسه روشن مي شود که با اهميت علم از ديدگاه اسلام آشنا شويم. در قرآن مي خوانيم: “اِنََّما يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَموُا؛ در جمع بندگان الهي، فقط علما هستند که ترس و بيم از خداوند دارند [و حس تقوا و پرهيزگاري در دل آن ها راه دارد].” “مَن يُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِيَ خَيراً کَثيراً؛ کسي که از حکمت [و دانش و استحکام در انديشه و گفتار و رفتار] برخوردار گردد، به خير و برکت فراواني دست يافته است.” خداوند در مقام بيان منزلت والاي حضرت يحيي عليه السلام مي فرمايد: “وَاتَيناهُ الحُکمَ صَبِيّاً؛ ما به يحيي عليه السلام، آنگاه که کودکي بيش نبود، حکم و داوري متين و راي و انديشه اي استوار ارزاني داشتيم. و در کودکي به او دانايي عطا کرديم.” “يَرفَعِ اللهُ الَّذينَ امَنُوا مِنکُم وَ الَّذينَ اُوتُوا العِلمَ دَرَجات؛ خداوند آن هايي را که ايمان آورده اند و کساني را که دانش يافته اند، به درجاتي بر افرازد.” در احاديث نبوي نيز در اين خصوص چنين آمده است:

“مِدادُ العُلَماءِ اَفضَلُ مِن دِماء الشُّهَداء؛ مرکّب قلم دانشمندان از خون شهدا برتر است.” اِنَّ المَلائکَةَ لَتَضَعُ اجنِحَتَها لِطالِبِ العِلم ِرضيً بِما يَِضنَعُ؛ فرشتگان آسماني براي ابراز رضايت و شادماني نسبت به دانش آموختن طالبان علم، پرو بال خويش را فرو مي نهند.” “اُطُلُبوا العِلمَ وَلَو بِالصّين؛ جوياي دانش و علم باشيد، هر چند آن را در چين [و نقاط بسيار دور دست] سراغ گرفته باشيد.” “فَقيهَُ اَشَدّ عَلَي الشّياطينِ مِن اَلفِ عابِد؛ وجود يک فقيه و فردا واجد بينش و بصيرت ديني، از ديدگاه شيطان ها و اهريمن صفتان، طاقت فرساتر و تحمّل ناپذيرتر از وجود هفتاد عابد است.” “مَوتُ قَبيلَة اَيسَرُ مِن مَوتِ العالِمِ؛ مرگ يک گروه و قبيله، از مرگ يک عالم و دانشمند، آسان تر و تحمّل پذيرتر است.” حال که تا حدودي با ارزش و مقام والاي علم و عالم از ديدگاه اسلام آشنا شديم، مي توانيم به اهميت تقويت جسم نيز پي ببريم، زيرا در اين آيه قرآني، نيرومندي جسماني در رديف نيرومندي علمي – و البته بلافاصله پس از آن- ذکر شده است. البته بايد توجه داشت نيرومندي علمي بر توانايي جسماني اولويت و برتري دارد و رهبري چنان چه از نظر علمي ضعيف باشد، ديگر نمي تواند رهبري کند و توانايي جسمي او نيز کمکي به وي نخواهد کرد.

بدين جهت است که مي بينيم ابتدا توانايي علمي طالوت مطرح شده و سپس توانايي جسمي وي، و فرمود: “وَزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ وَالجِسمِ.” از همين جا مي توان استفاده کرد که قوي بودن جسماني براي يک ورزشکار کافي نبوده و بايد به موازات تقويت جسم- بلکه مقدم بر تقويت جسم- به تقويت جنبه علمي و ايماني نيز بپردازد. قدرت بدني و حتي قدرت علمي فراوان، چنان چه با ايمان به خدا همراه نگردد، جز زيان و خسران، فايده ديگري براي جامعه بشري نداشته و همچون تيغ تيزي خواهد بود در دست زنگي مست. شجاعت و توان رزمي حضرت داوود عليه السلام هنگامي که طالوت براي مبارزه با جالوت به سوي او حرکت مي کند، جنگ جويان فراواني از مردان بني اسرائيل وي را همراهي مي کنند، ولي در نهايت با تعداد نيروي اندکي که داراي ايماني راسخ و استوار بودند، در برابر لشکر انبوه و مجهّز جالوت، صف آرايي مي نمايد.

خداوند متعال به اشموئيل پيامبر وحي مي فرستد که قاتل جالوت شخصي است که زره حضرت موسي عليه السلام به تن او اندازه باشد، و او مردي است از فرزندان “لاوي بن يعقوب” و نامش “داوودين ايش” است. ايش، مرد چوپاني بود که ده پسر داشت و داوود کوچک ترين آن ها بود. طالوت به هنگام گردآوري سپاه، به دنبال ايش مي فرستد که خود و فرزندانت در لشگر من حضور يابيد. آن گاه زره حضرت موسي عليه السلام را به تن يک يک فرزندان ايش مي کند، ولي براي هر کدام يا کوتاه است و يا بلند؛ مي پرسد: آيا پسر ديگري نيز داري؟ مي گويد: آري، کوچک ترين پسرم را با خود نياورده ام، تا از گوسفندان نگهداري کند. طالوت به دنبال داوود مي فرستد و وقتي زره را به وي مي پوشاند، آن را درست به اندازه وي مي يابد. داوود شخصي قوي هيکل، نيرومند و شجاع بود. طالوت براي اين که به توان رزمي و قدرت بدني داوود پي ببرد، از او مي پرسد: آيا تاکنون قدرت و نيروي خود را آزمايش کرده اي؟ وي پاسخ مي دهد: آري، هر گاه شيري به گله من حمله نموده و گوسفندي را به دهان مي گيرد، من خود را به آن شير رسانده و با قدرت، دهانش را باز نموده و گوسفند را از آن خارج مي کنم! جالوت که داراي عظمت و ابهّت ويژه اي بود، در پيشاپيش لشکر خويش بر فيلي سوار بوده و تاجي بر سر داشت، ياقوتي نيز بر پيشاني وي مي درخشيد. داوود به اقتضاي شغل چوپاني، فلا خوني در اختيار داشت که سنگ در آن نهاده و به طرف حيوانات درنده اي که قصد دريدن گوسفندان را داشتيد پرتاب مي کرد. سنگي در آن نهاده و آن را به طرف سربازاني که در سمت راست جالوت بودند پرتاب مي کند و آنان را متفرق مي سازد. سربازان سمت چپ وي را نيز به همين ترتيب از او دور مي سازد. آن گاه آخرين سنگي را که به همراه آورده بود، در فلاخن نهاده و آن را به سوي جالوت پرتاب مي کند. سنگ به ياقوتي که روي پيشاني جالوت بود اصابت نموده، آن را خرد کرده و به مغزش اصابت مي کند! ناگاه پيکر بي جان جالوت بر روي زمين قرار مي گيرد. و خداوند بدين گونه رهروان راه حق را به پيروزي مي رساند و به داوود نيز که خدمت بزرگي نموده و شايستگي خويش را به خوبي به اثبات رسانيده بود، حکومت و دانش مي بخشد: “فَهَزَمُوهُم بِاذِنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ انيهُ اللهُ المُلکَ وَ الحِکمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ؛ سپس آنان به فرمان خدا، ايشان [سپاه دشمن] را به هزيمت و شکست وا داشتند و داوود [جوان کم سن و سال نيرومند و شجاع که در لشکر طالوت بود] جالوت را کشت، و خداوند حکومت و دانش را به او بخشيد، و از آن چه مي خواست به او تعليم داد.” سپس آنان به فرمان خدا، ايشان [سپاه دشمن] را به هزيمت و شکست وا داشتند و داوود [جوان کم سن و سال نيرومند و شجاع که در لشکر طالوت بود] جالوت را کشت، و خداوند حکومت و دانش را به او بخشيد، و از آن چه مي خواست به او تعليم داد.

” طالوت نيز با ديدن لياقت، شايستگي و شجاعت داود، دختر خويش را به عقد ازدواج وي در آورد. نکته قابل توجهي که در اين جا به چشم مي خورد، اين است که قدرت و توان بدني و جسماني به تنهايي براي تکميل شخصيت انسان کافي نيست؛ به همين خاطر مي بينيم خداوند متعال در کنار قدرت جسماني و حکومت بر مردم، حکمت و دانش نيز به داوود آموخته و مطالب فراواني را نيز به او تعليم مي دهد. “وَ اتيهُ اللهُ المُلکَ وَ المحِکمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ.” مسابقه ورزشي، عذري موجّه در داستان حضرت يوسف عليه السلام و برادرانش- که در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانه هاي هدايت براي سوال کنندگان و مطالعه کنندگان آن معرفي مي کند- به نکات آموزنده فراوان در زمينه هاي مختلف زندگي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و … بر مي خوريم. يکي از اين نکات آموزنده، مساله لزوم ورزش، بازي و تحرک، به ويژه براي جوانان و کودکان مي باشد. حضرت يعقوب عليه السلام دوازده پسر داشت که دو نفر از آن ها (يوسف و بنيامين) از يک مادر بودند که “راحيل” نام داشت. يعقوب به جهاني نسبت به اين دو فرزند، محبت بيش تري ابراز مي نمود و همين مساله باعث برانگيخته شدن حس حسادت در ساير برادران شد. آنان به يکديگر گفتند: با اين که ماده برادر، گروهي نيرومند و تواناييم، ولي باز هم پدرمان به يوسف و برادرش بنيامين علاقه بيشتري دارد. از آن جا که اين علاقه نسبت به يوسف خيلي شديدتر بود، برادران ناتني تصميم گرفتند يوسف را بکشند و يا اين که از پدر دور سازند.

براي اجراي اين نقشه، نزد پدر آمده و با قيافه هاي حق به جانب و زباني نرم و همراه با يک نوع انتقاد ترحّم برانگيز گفتند: پدرجان! چرا تو هرگز يوسف را از خود دور نمي کني و به ما نمي سپاري؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امين نمي داني، در حالي که ما به طور قطع خير خواه او هستيم؟! آن گاه ادامه مي دهند: “اَرسِلهُ مَعَنا غَداً يَرتَع وَيَلعَب وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ او را فردا با ما [به خارج شهر] بفرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازي کند و البته ما [از هر خطري] حافظ ونگهبان اوييم.” پدر از اين که مبادا يوسف در اثر غفلت آنان طعمه گرگ شود، ابراز نگراني مي کند. پسران در پاسخ مي گويند: “لَئِن اَکَلَهُ الذّئبُ وَ نَحنُ عُصبَةُ اِنّا اِذاً لَخاسِروُنَ؛ اگر او را گرگ بخورد، با اين که ما گروه نيرومندي هستيم، ما از زيان کاران خواهيم بود [و هرگز چنين چيزي ممکن نيست].” بالاخره پدر را قانع ساخته و يوسف را با خود به صحرا برده و در مخفيگاه چاه قرار مي دهند، تا کاروانيان رهنگذر او را با خود به دياري دور دست برده و از يعقوب دور گردانند.

اکنون که از دست يوسف راحت شده اند، مي بايد عذر موجّهي براي پدر بياورند که چرا يوسف را با خود بر نگردانده اند. نقشه اي کشيدند و آن اين که با صحنه سازي به پدر وانمود مي کنيم يوسف را گرگ دريده است. پيراهن يوسف را به خوني دروغين (از حيوانات يا پرندگان) آغشتند و شب هنگام با چشمي گريان به سوي پدر بازگشتند: “وَجاوُا اَباهُم عِشاءً يَبکُون؛ و شب هنگام در حالي که گريه مي کردند به سراغ پدر آمدند.” و براي اين که دليل قانع کننده اي براي غفلت خود از يوسف ارائه دهند، گفتند: “يا اَبانا اِنّا ذَهَبتل نستَبِقُ وَ تَرَکنا يُوسفَ عِندَ مَتا عِنا فَاَ کَلَهُ الذّئبُ؛ اي پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثات خود گذارديم و گرگ او را خورد!” و براي اين که اين دروغ را به پدر بباورانند، پيراهن يوسف را که به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرک به پدر ارائه نمودند: “وَ جاوُا عَلي قَميصِهِ بِدَم کَذب؛ و پيراهن او را با خوني دروغين [نزد پدر] آوردند.” برخي از نکاتي که از اين داستان به دست مي آيد، عبارتند از:

1- نيرومندي و ورزشکار بودن، يک مزيت و فضيلت است و به همين دليل برادران يوسف در دو جا مطرح مي کنند که ما گروهي نيرومند و ورزش کاريم: الف) هنگامي که برادران با يکديگر توطئه مي کنند، مي گويند: “وَ نَحنُ عُصبَةُ” و آن را دليل برتري خويش بر يوسف مي دانند. ب) هنگامي که پدر از اين که گرگ يوسف را بخورد ابراز نگراني مي کند، آنان در پاسخ پدر مي گويند: “وَ نَحنُ عُصبَةُ” و داشتن نيرو مي توان جسمي را مشخصه يک محافظ و پاسدار مي دانند که به خوبي مي تواند به ماموريت پاسداري و حفاظت عمل کند.

2- بازي کردن و تحرک را- که خود نوعي ورزش است- براي کودکان لازم و ضروري مي داند. به همين جهت، برادران يوسف به بهانه بازي کردن، يوسف را از پدرش- که خود يک پيامبر الهي و معصوم و داراي بينش کافي است- جدا مي کنند و او به اين که بازي براي کودک لازم است، اعتراض نمي کند.

3- بازي، تحرک و ورزش، بهتر است در هواي آزاد، محيط باز و فضاي سبز صورت گيرد، نه در هواي آلوده و پر از دود گازوئيل و يا محيط در بسته و تنگ و به دور از طبيعت؛ بدين جهت برادران يوسف به پدر مي گويند: “يَرتَع وَ يَلعَب؛ تايوسف در چمن و مراتع بگردد و بازي کند.”

4- در حالي که برادران يوسف، بزرگ ترين و نابخشودني ترين گناهان را مرتکب شده و به قول خودشان برادرشان را از روي غفلت به کشتن داده اند، بهترين و پيامبر پسندترين عذري که ارائه مي کنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشي است و مي گويند: “يا اَبانا اِنّا ذَهَبتل نستَبِقُ وَ تَرَکنا يُوسفَ عِندَ مَتا عِنا فَاَ کَلَهُ الذّئبُ؛ اي پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثات خود گذارديم و گرگ او را خورد!” و آن پيامبر هم به آنان خرده نمي گيرد که چرا به ورزش و مسابقه ورزشي پرداختيد. حضرت موسي عليه السلام جواني نيرومند در قرآن کريم، در باره حضرت موسي عليه السلام چنين مي خوانيم: “ولما بلغ اشده و استوي اتيناه حکما و علما و کذلک نجزي المحسنين؛ هنگامي که [موسي] نيرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او داديم، و اين گونه نيکوکاران را جزا مي دهيم.” “اشد” از ماده شدت، به معناي نيرومند شدن است، و “استوي” از ماده استواء به معناي کمال خلقت و اعتدال آن است. گويا يک نحو ارتباط بين سلامتي و نيرومندي جسماني و ياد گرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنيده نشده که هيچ يک از پيامبران الهي- که تعداد آن ها در روايات اسلامي 124000 نفر ذکر شده است- ضعيف و يا ناقص الخلقه بوده باشند.

در مورد جانشينان دوازده گانه پيامبر عظيم الشان اسلام نيز چنين است. به همين جهت است که در آيه مذکور فرمود: هنگامي که موسي نيرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او داديم. در ادامه اين داستان مي خوانيم که موسي عليه السلام از قصر فرعون – که در خارج شهر قرار داشت- خارج شده و وارد شهر مي شود. به محض ورود به شهر، متوجه مي شود يکي از پيروان او با يکي از مامورين فرعون – که مي خواست از او بيگاري بکشد – درگير شده و توان کافي براي دفاع از خويشتن را ندارد. هنگامي که چشم شخص با ايمان به موسي عليه السلام مي افتد (و با توجه به اين که مي دانست موسي مردي نيرومند و ورزيده است) از او ياري مي طلبد. “و دخل المدينه علي حسين غفلة من اهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوّه فاستغاثه الّذي من شيعته علي الّذي من عدوّه؛ [موسي] در موقعي که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را ديد که به جنگ و نزاع مشغولند؛ يکي از پيروان او بود و ديگري از دشمنانش. آن يکي که از پيروان او بود، از وي در برابر دشمنش تقاضاي کمک کرد". موسي که داراي روحيه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به کمک مظلوم شتافته، با ظالم درگير مي شود.

او تنها با زدن يک مشت به سينه دشمن، او را از پاي در مي آورد. نکته قابل توجه در اين جا اين است که حضرت موسي عليه السلام قدرت و توان خويش را در جهت دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم به کار مي گيرد، همان گونه که شيرخدا، حضرت علي مرتضي عليه السلام بود و به فرزندان خويش وصيت فرمود: “کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا؛ همواره دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.” آن گاه موسي به خاطر اين قتل ناخواسته که انجام داده به درگاه خدا استغفار مي کند. پس از اين که توبه اش پذيرفته مي شود، به شکرانه اين نعمت، با خداي خويش پيمان مي بندد که هيچ گاه پشتيبان مجرمان نباشد؛ يعني با فرعونيان همکاري نکند و در کنار ستمديدگان باشد. پس از اين ماجرا، موسي عليه السلام مجبور مي شود از آن شهر بگريزد. وسيله نقليه در اختيار ندارد و از طرفي بايد به سرعت از شهر خارج شود. پياده به راه مي افتد و آن قدر پياده روي مي کند که کفش هايش پاره مي شوند. با پاي برهنه و شکم گرسنه به راه ادامه مي دهد و اين راه پيمايي، هشت روز به طول مي انجامد. وي براي رفع گرسنگي، از گياهان بيابان و برگ درختان استفاده مي کند. کم کم دور نماي شهر “مدين” در افق نمايان شده و موجي از آرامش بر قلب او مي نشيند. وقتي نزديک شهر مدين مي رسد، گروهي از چوپانان را مي بيند که براي سيراب کردن چهار پايان خود، بر سر چاهي اجتماع کرده اند و پايين تر از آن ها دو زن را مي بيند که کناري ايستاده و از گوسفندان خود مراقبت مي کنند، اما به چاه نزديک نمي شوند. وضع اين دختران که بسيار متين و باعفت نيز به نظر مي رسند و در گوشه اي ايستاده اند و به آن ها فرصت استفاده از آب داده نمي شود، توجه موسي عليه السلام را به خود جلب مي کند؛ به سوي دختران رفته مي پرسد: کار شما چيست؟ چرا پيش نمي رويد و گوسفندان خود را سيراب نمي کنيد؟ مي گويند: ما گوسفندان خود را سيراب نمي کنيم تا چوپانان همگي حيوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقيمانده آب استفاده کنيم. موسي پيش رفته و چونانان را از سر چاه کنار زده و به آنان اعتراض مي کند. وضع چاه به گونه اي بود که داراي يک سطل بزرگ بود که آن را چندين نفره از چاه بالا مي کشيدند و شايد دختران جوان نيز که کناري ايستاده بودند، به همين خاطر بود که نمي توانستند خود از آن چاه، آب بکشند و مي بايست از آبي که چوپانان ديگر بالا مي کشيدند و اضافه مي آمد استفاده مي کردند. از اين گذشته، سنگ بزرگي نيز بر سر چاه بود که چوپانان براي محافظت از چاه، آن را بر روي آن مي گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نيروي هفت تا ده نفر جوان نيرومند بود. چوپانان که مطمئن بودند موسي عليه السلام به تنهايي نمي تواند از چاه آب بکشد، به کناري رفته و مي گويند: بفرما، اگر مي تواني آب بکش. موسي عليه السلام با اين که به شدت خسته و گرسنه بود، پيش رفته و با قدرت کم نظير خويش سنگ را به سويي پرتاب مي نمايد و سپس به تنهايي و با همان سطل بزرگ براي گوسفندان آن دو دختر جوان (که دختران حضرت شعيب پيامبر بودند) آب کشيده و گوسفندان آن ها را سيراب مي نمايد. آن گاه از شدت خستگي و گرسنگي در زير سايه درختي به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خير مي کند.

علامه طباطبايي مي فرمايد: اکثر مفسران، اين گفته موسي را که در دعاي خود عرض کرد: “پروردگارا! هر خير و نيکي بر من فرستي، من به آن نيازمندم” چنين تفسير کرده اند که از خداوند متعال مقداري غذا در خواست کرد تا گرسنگي خود را با آن درمان نمايد؛ بنابر اين بهتر است مراد و منظور موسي از آن چيزي که خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدني او بدانيم. همان قوتي که کارهاي خداپسندانه اي همچون دفاع از آن مرد اسرائيلي، فرار از دست فرعون و سيراب نمودن گوسفندان حضرت شعيب را با آن انجام مي داد. پس اظهار فقر به اين قدرت بدني که خدا به او عنايت فرموده، کنايه از اظهار فقر به آن غذايي است که بتواند به وسيله آن، قدرت بدني خود را حفظ نمايد. در اين هنگام، ناگهان يکي از آن دو دختر- در حالي که با نهايت حيا گام بر مي داشت- به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت مي کند تا مزد سيراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد. دختر پيشاپيش حرکت مي کند و موسي از پي او روان مي شود. در بين راه باد مي وزيد و لباس هاي دختر اين سو و آن سو مي رفت. موسي که خدا را در نظر داشته و دوست ندارد به ناموس ديگران- ولو با نگاه کردن- خيانت کند، به دختر مي گويد: من از پيش حرکت مي کنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده. وقتي به خدمت حضرت شعيب عليه السلام مي رسد، داستان خود را براي او تعريف مي کند. آن گاه يکي از آن دو دختربه پدر پيشنهاد مي کند که موسي را استخدام نمايد و در ادامه، دليل اين پيشنهاد و انتخاب را چنين بيان مي کند: “اِنَّ خَيرَ مَنِ ستَاجَرتَ القَوِيُّ الاَمينُ؛ همانا بهترين کسي که مي تواني استخدام کني، آن کسي است که قوي و امين باشد.” مي بينيم که در اين جا قوي بودن به عنوان يک مزيت و امتياز براي حضرت موسي عليه السلام به حساب آمده است. البته آن قوي بودني که با امين بودن همراه باشد. حضرت شعيب عليه السلام نيز با اين پيشنهاد موافقت نموده، موسي عليه السلام را به استخدام خويش در آورده و يکي از دخترانش را نيز که “صفوره” نام داشت به ازدواج وي در مي آورد. نکته مهم ديگر اين که، به طور معمول، انسان قوي و نيرومند بهتر مي تواند امانت را حفظ نمايد، و “امين بودن” با “قوي بودن” داراي ارتباط نزديکي است؛ از اين رو در آيه قرآن، دو کلمه “قوي” و “امين” در کنار يکديگر به کار برده شده اند. قوي بودن از نظر قرآن با مطالعه قرآن کريم، متوجه مي شويم که هميشه قوي بودن در قرآن به عنوان يک عامل مثبت و امتياز، ارزيابي شده است. براي روشن شدن اين مطلب، به برخي از آيات قرآني در اين باره اشاره مي شود:

1- وقتي بني اسرائيل انتخاب “طالوت” را از سوي پيامبرشان “اشموئيل” به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار مي دهند، وي در پاسخ مي گويد: “اِنَّ اللهَ صطَفيهُ عَلَيکُم وَزادهُ بَسطَةً فِي العِلمِ وَ الجِسمِ؛ خداوند او را بر شما بر گزيده و قدرت علمي و جسمي وي را از شما افزون تر قرار داده است.

” 2- در باره لزوم تقويت بنيه رزمي و نظامي مي فرمايد: وَعِدّوُا الَهُم مَا ستَطَعتُم مِن قُوُّة؛ در برابر آن ها [دشمنان] آن چه توانايي داريد از “نيرو” آماده سازيد.” البته اين “نيرو” تنها شامل نيروهاي نظامي و رزمي نبوده، بلکه مي تواند توانايي هاي اقتصادي، فرهنگي، سياسي و خلاصه هر چيزي را که مي تواند ما را در پيروزي بر دشمن ياري دهد، در برگيرد. حتي در برخي از روايات مي خوانيم: “مِنهُ الخِضابُ السُّوادُ؛ يکي از مصداق هاي “قوّه” در اين آيه، موهاي سفيد را به وسيله رنگ، سياه کردن است.” يعني اسلام حتي رنگ موها را که به سرباز بزرگ سال، چهره جوان تري مي دهد تا دشمن مرعوب گردد، از نظر دور نداشته است و اين نشان مي دهد که چه اندازه مفهوم “قوه” در آيه فوق وسيع است.

3- وقتي قرآن سرگذشت حضرت موسي عليه السلام را بيان مي فرمايد، او را مردي نيرومند و قوي معرفي مي کند. در يک جا مي فرمايد: “فَوَکَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيِه؛ موسي تنها يک مشت به آن مرد زد و او در گذشت!” و در جاي ديگر مي فرمايد: “يا اَبَتِ ستَاجِرهُ اِنَّ خَيرَ مَنِ ستَاجَرت القَوِيُّ الاَمينُ؛ [دختر حضرت شعيب خطاب به وي گفت:] اي پدر! موسي را استخدام کن، همانا بهترين کسي که مي تواني استخدام کني، کسي است که نيرومند و امين باشد.

” 4- هنگامي که حضرت هودعليه السلام مي خواهد يکي از نعمت هاي خدا بر قوم خود را برشمارد، مي گويد: “وَزادَکُم فِي الخَلقِ بَصطَة؛ و به جسم شما فزوني داد.” هم از آيات قرآني و هم از تواريخ بر مي آيد که آنها مردمي درشت استخوان، قوي پيکر و نيرومند بودند. از قول آن ها مي خوانيم: “مَن آشَدُّ مِنّاقُوُّة؛ چه کسي از ما نيرومند تر است؟”

5- خداوند متعال در آيات متعدد، خود را “قوي” مي نامد. در اين جا به برخي از اين آيات اشاره مي نماييم: “عَلَّمَهُ شَديدُ القُوي ذُومِرة فَاستَوي؛ (خدا) آن کسي که قدرت عظيمي دارد، او [پيامبر] را تعليم داده است همان کس که توانايي فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد.” “اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعاً؛ تمامي قدرت و توانايي از آن خداوند است.” “اَوَلَم يَرَوا اَنَّ اللهَ الَّذي خَلَقَهُم هُوَ اَشَدُّ مِنهُم قُوَّة؛ آيا آنها ندانستند، خدا که آنها را خلق فرموده بسيار از آنان تواناتر است؟!” “لاقُوَّةَ اِلا بِاللهِ؛ جز قدرت خدا قوّه اي نيست.” “اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالقُوُّةِ المَتين؛ همانا روزي بخشنده [خلق] تنها خداست که صاحب قوت و اقتداري سخت استوار است.” “اِنَّ اللهَ قَوِي ُّ شَديدُ العِقابِ؛ همانا خداوند توانا و سخت کيفر است.” “اِنَّ رَبَّکَ هُوَ القَوِيُّ العزيزُ؛ همانا پروردگار تو مقتدر و پيروزمند است.” “کَتَبَ الله ُ لاَغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلي اِنَّ اللهَ قَوِيُّ عَزيزُ؛ خداوند نگاشته و حتم گردانيده که البته من و رسولانم [بردشمنان] غالب شويم که خدا توانا و پيروزمند است.” اگر قوي بودن، صفت خوبي نمي بود، هرگز خداوند، خود را به آن متّصف نمي فرمود.

منبع: ورزش در اسلام ، حسين صبوري

 نظر دهید »

اسرار آفرينش در قرآن

15 فروردین 1396 توسط رضوانی

 

 

قرآن در عصري از اين حقايق و اسرار، پرده برداشته است که راهي به اين گونه مسائل و مطالب نبود و کسي نمي توانست به اين حقايق پي برد، مگر از راه وحي و اخبار غيبي. البته در آن تاريخ از دانشمندان يوناني و غيريوناني عده معدودي بودند که بر قسمتي از اسرار آفرينش دست يافته بودند و بر پاره اي از اين دقايق علمي آگاهي داشتند ولي جزيرة العرب از اين مسائل کاملاً به دور و بي اطلاع بود و در آن منطقه از اين حقايق خبري نبود. اما قسمتي از حقايق علمي که قرآن از آن ها پرده برداشته است و بيش تر علوم و دانش هايي که اين کتاب آسماني از چهارده قرن پيش براي بشر آورده است، آن چنان مهم و دقيق است که آن روز، نه در يونان و نه در ساير جاها کسي از آن ها مطلع نبود، بلکه پس از قرن ها با پيشرفت و ازدياد علوم اين دانستني ها و اسرار کشف گرديد. نکته قابل توجه اين که: آيات علمي قرآن در عين بيان حقيقت هميشه راه حزم و احتياط را در پيش گرفته، مطالبي را که قابل درک و فهم آن دوران بود، به وضوح و صراحت بازگو نموده ولي مطالبي که قابل درک مردم آن عصر نبود، به اجمال و اشاره برگزار شده و درک و فهم کامل آن را به مردم اعصار آينده که با تجهيزات و ابزار فني پيشرفته و اکتشافات و پيشرفت هاي علمي نائل خواهند شد، محول نموده است. اين قسمت از آيات که از اسرار آفرينش و از حقايق و دقايق جهان هستي سخن مي گويد، فراوان است، اينک نمونه هاي چندي از آن ها را در اين جا مي آوريم:

1- قانون توازن در قرآن (وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ کُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْزُونٍ.)‌ (1)

ما، در روي زمين از هر گياهي، با توازن رويانديم. در اين آيه به ترکيبات متناسب و متوازن نباتات که يکي از اسرار دقيق جهان آفرينش است، اشاره شده است. اين آيه دلالت دارد بر اين که هر گياه و علفي که در روي زمين سبز مي شود و هر گل و لاله اي که در فصل بهار شکوفا مي گردد، داراي وزن مخصوص و ترکيب خاصي است و قانون توازن دقيق و اندازه گيري حساب شده در آن ها حکومت دارد و اخيراً از نظر گياه شناسي نيز ثابت گرديده که هر يک از انواع نباتات از اجزا و عناصر خاصي و به ميزان و مقدار معيني ترکيب و تشکيل يافته است به طوري که اگر بعضي از اجزاي آن کم يا زياد مي شد، از صورت آن نبات خاص خارج گرديده و نبات ديگري مي شد. و باز ثابت شده است که نسبت بعضي از اين اجزا با بعضي ديگر به قدري دقيق است که با موازين و مقياس هاي دقيق و مدرن روز که تاکنون در اختيار بشر قرار گرفته است، نمي توان مقدار آن را تحقيقاً تعيين و اندازه گيري نمود.

2- قانون تلقيح در قرآن

يکي ديگر از اسرار عجيبي که وحي الهي به آن اشاره نموده، موضوع تلقيح در علم نباتات است که اشجار و نباتات به وسيله ي بادها تلقيح و بارور مي شوند و در اثر همان تلقيح است که نباتات توليد مثل نموده، ميوه ها و گل ها به وجود مي آيد. قرآن کريم در اين مورد مي گويد: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ. )(2) ما بادها را براي بارور ساختن [ابرها و گياهان] فرستاديم. مفسرين گذشته تلقيح را به اعتبار اين که در لغت به معناي حمل نيز آمده است، به همان معني گرفته، اين آيه را چنين تفسير نموده اند: بادها را فرستاديم تا ابرها را حمل کنند و حرکت دهند يا بادها را فرستاديم که باران را در لابه لاي ابرها حمل نمايند. ولي اين گفتار در معناي آيه، صحيح به نظر نمي رسد زيرا اولاً: تذکر اين نکته خيلي قابل توجه و حائز اهميت نبوده و در خور شأن قرآن مجيد نيست و ثانياً: اصلاً بادها را حمل نمي کنند، بلکه آن ها را از نقطه اي به نقطه ديگر مي رانند. بنابراين، آيه ي مذکور يک هدف عالي تري را تعقيب و ما را به يک حقيقت جالب علمي که افکار گذشتگان از درک آن عاجز بود، رهبري مي نمايد؛ آن حقيقت اين است که اشجار و نباتات نيز مانند حيوانات به عمل لقاح و به هم رسيدن دو ماده مخالف نيازمندند و بدون تلقيح نتيجه و ثمره اي نمي دهند، توليد مثل و تکثير نوع نمي کنند. عمل تلقيح گاهي به وسيله ي بادها انجام مي پذيرد به طوري که در زردآلو، صنوبر، انار، پرتقال، پنبه، حبوبات و امثال آن ها تلقيح تنها به وسيله ي بادها انجام مي شود، بدين صورت که کيسه هاي داخل شکوفه ها بعد از رسيدن، سرباز مي کنند و گردي که ميان آن هاست، به وسيله ي بادها بر چهره ي ماده گل ها افشانده مي شود و عمل لقاح انجام مي گيرد و ماده گل ها آبستن مي شوند و براي به وجود آوردن نتايج و نباتات ديگر آمادگي پيدا مي کنند.

3- قانون زوجيت در قرآن

باز قرآن مجيد از يک حقيقت علمي ديگر چنين خبر مي دهد که: سنت و قانون ازدواج و زوجيت اختصاص به حيوانات ندارد، بلکه در تمام انواع نباتات نيز اين قانون حکم فرماست، آن جا که مي گويد: (وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ. )(3) خداوند در زمين از همه ي ميوه ها دو جفت آفريد. (سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ‌.) (4) پاک و منزه است، خدايي که جفت ها را آفريد: جفت هايي از گياهان و روييدني ها، از وجود انسان ها و از آن چه انسان ها آن ها را نمي شناسند، آفريد.

4- حرکت زمين در قرآن

باز اسراري که قرآن کشف نموده، عبارت است، از حرکت زمين؛ خداوند در اين مورد مي فرمايد: (الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً. )(5) آن چنان خدايي که زمين را براي شما گهواره قرار داد. ملاحظه مي کنيد که اين آيه شريفه چگونه با يک رمز جالب، به حرکت زمين اشاره مي کند و مطلبي را که قرن ها پس از نزول قرآن براي بشر روشن شد، بيان مي نمايد و از کره ي زمين با لفظ «مهد» تعبير مي کند که براي اطفال کوچک و شيرخوار به کار مي برند تا در اثر حرکت آرام آن، به خواب و استراحت بپردازند. کره ي زمين نيز براي بشر حکم گهواره را دارد که در اثر حرکت وضعي و انتقالي اش حالت آرام بخشي براي ساکنين اش مي بخشد و همان طوري که نتيجه ي تکان و حرکت گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتيجه ي حرکت روزانه و سالانه زمين نيز پرورش انسان ها و پرورش تمام موجودات اين جهان مي باشد. آري در اين آيه ي شريفه به حرکت زمين يک اشاره ي زيبا و لطيفي گرديده است ولي اين مطلب با وضوح و صراحت بيان نشده است زيرا اين آيه در دوراني فرود آمده است که تمام مردم و دانشمندان آن دوران بر سکون و عدم حرکت زمين، عقيده داشتند و ثابت بودن کره زمين در ميان آنان يکي از مطالب ضروري و غيرقابل ترديد محسوب مي شد.(6) قرآن به اين مسئله علمي به طور اجمال و با ظرافت اشاره کرده تا آيندگان، کامل بفهمند.

5- قاره هاي ناشناخته در قرآن

يکي ديگر از اسراري که قرآن مجيد چهارده قرن قبل پرده از روي آن برداشته وجود قاره ي ديگري است که قرن ها بعد از نزول اين آيه شريفه کشف گرديد که در اين باره مي گويد: (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ‌ )(7) او پروردگار هر دو مشرق و پروردگار هر دو مغرب است. اين آيه چندين قرن، تمام اذهان و افکار مفسرين را به خود مشغول و متوجه ساخته بود که منظور از دو مشرق و دو مغرب چيست؟ بعضي از آنان مي گفتند: مراد از دو مشرق و دو مغرب يکي مشرق و مغرب آفتاب و ديگري مشرق و مغرب ماه مي باشد و بعضي ديگر اين آيه را بر دو مشرق و مغرب تابستان و زمستان حمل مي نمودند. ولي ظاهراً اين آيه به وجود يک قاره ديگر اشاره مي کند که در سطح ديگر زمين قرار گرفته است و لازمه ي غروب آفتاب از قاره ي ما، طلوع و تابيدن آن بر همان قاره ي ديگر است.

(يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.)‌ (8) اي کاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشيني بودي! از اين آيه استفاده مي شود که فاصله ي بين دو مشرق دورترين فاصله و مسافتي مي باشد که براي بشر محسوس است. بنابراين، ممکن نيست که منظور از دو مشرق و مغرب در آيه قبلي مشرق و مغرب آفتاب و ماه و يا مشرق و مغرب تابستان و زمستان باشد زيرا مسافت در ميان اين ها دورترين مسافت محسوس نيست، به ناچار بايد منظور از مسافت دو مشرق که طولاني ترين مسافت بايد باشد، همان مسافت ميان مشرق و مغرب است زيرا مغرب قاره ي ما نسبت به طرف ديگر زمين مشرق ناميده مي شود. در اين صورت معناي آيه صحيح بوده، از وجود يک قاره ي ديگر که قرن ها بعد از نزول قرآن کشف گرديده است، خبر مي دهد.

بنابراين، آياتي که در آن ها لفظ مشرق و مغرب به طور مفرد ذکر شده، منظور نوع مشرق و مغرب است، مانند آيه ي شريفه(وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ)(9) و در آياتي که کلمه مشرق و مغرب به صورت تثنيه (مشرقين) آمده است و آياتي که در آن ها لفظ مشرق و مغرب به طور جمع( مشارق، مغارب) آمده است، منظور مشرق ها و مغرب هاي تمام شهرها و نقاط کره ي زمين مي باشد که در اثر اختلاف افق ها توليد مي گردد، بعداً هم به اين مطلب اشاره خواهيم کرد. 6- کرويت زمين در قرآن باز يکي ديگر از اسراري که قرآن مجيد از روي آن پرده برداشته است، کروي بودن زمين مي باشد؛ خداوند متعال مي فرمايد: (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ کَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا.)(10) مشرق ها و مغرب هاي پربرکت زمين را به آن قوم مستضعف و ستم ديده واگذار کرديم. (رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ‌.)(11) او پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن هاست و پروردگار مشرق ها است. (فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ.)‌ (12) سوگند! به پروردگار مشرق ها و مغرب ها که ما تواناييم. اين سلسله آيات در عين اين که بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت مي کند، بر کروي بودن زمين نيز اشاره دارد زيرا اگر زمين کروي باشد، طلوع کردن و تابيدن آفتاب بر هر جزئي از اجزاي کره ي زمين مستلزم اين است که از جزء ديگر آن غروب بکند و در اين صورت تعدد مشرق ها و مغرب ها بدون هيچ گونه تکلف و زحمتي، روشن و واضح مي گردد ولي در غيرکروي بودن زمين، تعدد مشرق ها و مغرب ها که از آيه استفاده مي شود، قابل درک و مفهوم نيست. اما قرطبي و برخي مفسرين، مشارق و مغارب را به مشرق ها و مغرب هاي آفتاب که با اختلاف روزهاي سال تغيير مي کند، تفسير کرده، تعدد مشارق و مغارب را بدين گونه حل نموده اند. ولي اين تفسير، خلاف ظاهر آيه بوده و قابل قبول نمي باشد زيرا که آفتاب در روزهاي سال، مشارق و مغارب خاص و معيني ندارد تا مورد سوگند قرار گيرد، اين است که بايد منظور از مشارق و مغارب، مشرق ها و مغرب هايي باشد که در اثر حرکت و کرويت زمين و اختلاف افق ها، در نقاط مختلف زمين به وجود مي آيد.

 رواياتي مربوط به کرويت زمين چنان که گفته شد: آيات مشارق و مغارب همان طور که به تعدد مشارق و مغارب دلالت دارند، به کرويت زمين نيز دلالت مي کنند زيرا که اين دو مسئله تا حدي به همديگر مربوط اند و اين مطلب از احاديث و خطبه ها و همچنين از دعاهاي معصومين نيز به روشني استفاده مي شود که نظر خواننده ي عزيز را در اين جا به نمونه هاي چندي از اين احاديث معطوف مي داريم:

1- از امام صادق(عليه السّلام) نقل است که فرمود: در يکي از سفرها مردي با من همسفر گرديد؛ او هميشه نماز مغرب را پس از تاريکي شب و نماز صبح را قبل از طلوع صبح در تاريکي آخر شب مي خواند ولي من برخلاف او رفتار مي کردم و نماز مغرب را در موقع غروب و نماز صبح را در موقع فجر به جا مي آوردم. او به من گفت: « تو نيز به مانند من عمل کن زيرا آفتاب پيش از آن که از افق ما سر زند بر ديگران طلوع کرده است و آن گاه که از ما غروب مي کند، هنوز در پاره اي از افق ها ناپديد نگرديده است.» امام صادق(عليه السّلام) مي فرمايد: « من به وي گفتم که در طلوع و غروب آفتاب، هر قوم و ملتي بايد از افق خود پيروي کند و طبق آن وظايف و مراسم مذهبي خويش را انجام دهد نه طبق افق ديگران.(13) در اين روايت، آن مرد به اختلاف و تعدد مشرق ها و مغرب ها که از کرويت زمين به وجود مي آيد. اشاره مي کند و امام صادق(عليه السّلام) نيز در اين باره گفتار وي را تصديق مي نمايد، سپس حکم مسئله را بيان نموده و او را به رمز اشتباهش متوجه مي سازد.

2- باز امام صادق(عليه السّلام) فرموده است: « تو بايد در غروب و طلوع آفتاب از افق خود پيروي کني.»

3- از امام سجاد(عليه السّلام) نقل گرديده است که در نيايش هاي صبحگاهي و شامگاهي خويش چنين مي گفت: « خداوند براي هر يک از روز و شب حد و اندازه اي معين نموده است و هر يک از آن ها را در ديگري وارد مي کند، در همان حال که ديگري را نيز در آن وارد نموده است.»(14) امام سجاد با اين بيان جالب مي خواهد کرويت زمين را که موجب تداخل روز و شب و شب بر روز مي شود روشن کند ولي چون اين مطلب از فهم و درک مردم آن روز خارج بود و براي آنان قابل فهم و درک نبود، آن حضرت که داراي مقام امامت است و با مقتضاي زمان، اين حقيقت را با يک اشاره لطيف و با يک روش بليغ و شيوا بيان فرموده که کوچک ترين اشکالي در افکار مردم آن عصر توليد نشود. ممکن است، چنين تصور شود که منظور امام (عليه السّلام) از تداخل شب و روز کوتاه و بلند شدن آن هاست نه کرويت زمين ولي اين تصور درست نيست، به دليل اين که امام اگر در اين مقام بود که کوتاه شدن شب ها و بلند شدن روزها و يا عکس آن را که همه مردم درک مي کنند، بيان کند؛ به همان جمله اولي اکتفا مي فرمود که: «هر يک از شب و روز را در ديگري داخل مي کند» و ديگر احتياجي نبود که جمله ديگري نيز بياورد و بگويد: « در همان حال که ديگري را نيز در آن وارد نموده است» چون اين جمله، به ظاهر تکرار معناي جمله اولي است، بنابراين بايد گفت: منظور امام از جمله دوم- که به صورت جمله حاليه در آمده است - اين است که وارد ساختن شب در روز، درست در همان موقع است که روز در شب وارد شده است و اين حالت در صورتي تحقق مي يابد که زمين کروي باشد زيرا اگر زمين کروي باشد، در يک سطح که شب وارد روز شده است، در همان حال در سطح ديگر زمين، روز وارد شب خواهد گرديد. نتيجه ي مباحث اين بود قسمتي از وجوه و جوانب اعجاز قرآن و ما در اين جا به همين اندازه اکتفا مي کنيم که اين اندازه مختصر مي تواند دليل بر وحي بودن قرآن باشد و ثابت کند که قرآن از طرف پروردگار بوده و آوردن چنين کتابي از قدرت بشر خارج است. در وحي و آسماني بودن قرآن همين بس که او تنها مکتبي است که شاگردي مانند علي بن ابي طالب را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است که دانشمندان بزرگ دنيا درک اسرار و رموز کلمات آن بزرگوار را مايه ي افتخار و مباهات خود مي دانند و محققين و متفکرين جهان از درياي علمش سيراب مي شوند، آن حضرت در خطبه هاي خود به هر موضوعي که مي پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اي که متوجه مي سازد، براي هيچ کس جاي حرف و گفتاري باقي نمي گذارد. اگر کسي وارد سيره و تاريخ زندگي اميرمؤمنان نشود، خيال مي کند که آن حضرت در هر رشته و موضوعي که سخن مي گويد، تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع به پايان رسانيده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پيدا نموده است ولي جاي ترديد نيست که علوم و معارف اميرمؤمنان به منبع وحي متکي بوده و از آن مبدأ، اتخاذ و اقتباس شده است زيرا اگر کسي با تاريخ جزيرة العرب و مخصوصاً با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمي تواند باور کند که سخنان و وحي به دست آمده از سرچشمه ي ديگري جز سرچشمه ي غيب سرازير شده باشد. چه نيکو سخني است، آن چه درباره ي نهج البلاغه و سخنان اميرمؤمنان (عليه السّلام) گفته شده است که: پايين تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است. اين است که مي گوييم: تصديق نمودن اميرمؤمنان، معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندي که او در بلاغت، معارف و علوم دارد، دليل و گواه حقي است بر اين که قرآن جز وحي الهي و گفتار خدا چيز ديگري نيست زيرا: اولاً: تصديق نمودن اميرمؤمنان در اثر جهل و بي اطلاعي نمي تواند باشد و قطعاً از روي تخصص و کارشناسي است چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است منبع و سرچشمه ي تمام علوم اسلامي است و عالي ترين نسخه و نمونه اي است در علوم و معرفت، شخصيت فوق العاده اي است که دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وي اعتراف دارند. و ثانياً: اين تصديق همان طور که در اثر جهل و بي اطلاعي نبوده است، يک تصديق ظاهري و متکي بر اغراض مادي هم نيست زيرا که اميرمؤمنان جرثومه تقوي و پرهيزگاري است. او مردي است که از دنيا و از زر و زيورش چشم پوشيد و آن گاه که با وي شرط نمودند که با روش ابوبکر رفتار کند، زعامت و رياست را زير پا نهاد و زيربار چنين شرطي نرفت. او همان کسي است که با معاويه ظاهر سازي ننمود و براي تثبيت حکومت خويش، حکومت ظالمانه ي او را حتي براي چند روزي امضا نکرد، چه آن که از عواقب خطرناک اين کار با اطلاع بود. با اين سوابق درخشاني که اميرمؤمنان (عليه السّلام) از آن برخوردار است، به خوبي روشن مي گردد که شهادت او بر اعجاز قرآن يک شهادت حقيقي است و شهادت از روي علم، تخصص و تقوا است که از ايمان کامل و عقيده راسخ او سرچشمه مي گيرد، اين همان حقيقت انکارناپذيري است که جز آن نمي تواند باشد.

———————————————- پي‌نوشت‌ها: 1-حجر/19. 2-حجر/22. 3-رعد/3. 4- يس/36. 5-طه/53. 6- ده قرن پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يک دانشمند هيوي به نام «گاليله» جرئت به هم رسانيد و توانست براي کره ي زمين، دو حرکت وضعي و انتقالي ثابت کند و آن را اعلام نمايد ولي ديري نپاييد که مورد اهانت و شکنجه قرار گرفت تا آن جا که به قتل و اعدام وي تصميم گرفته شد و با آن مقام علمي که داشت به زندان محکوم گرديد؛ اين بود که دانشمندان اروپا مجبور شدند، کشفيات علمي خود را که با خرافات گذشته و قديمي سازش نداشت، کتمان نمايند. 7-رحمن/17. 8- زخرف/38. 9- بقره/115. 10- اعراف/137. 11- صافات/5. 12- معارج/40. 13-وسائل الشيعه، باب 16، ج3، ص 131. 14- صحيفه سجاديه، دعاي ششم. منبع مقاله: خوئي، سيد ابوالقاسم، (1385)، البيان في تفسير القرآن، ترجمه محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم. نويسنده: حضرت آيت الله حاج سيد ابوالقاسم خوئي ( ره )

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12

اوقات شرعی

موضوعات

  • متفرقه
  • آموزش
    • علوم قرآن و حدیث
    • نمونه سوال کلیه دروس
    • مهارتهای زندگی
  • یاد امام و شهدا
  • اهل بیت (علیهم‌السلام)
    • حدیث و سخنان
    • زندگینامه و تاریخ
    • فضائل و مناقب
    • ولادت / شهادت
  • احکام عملی
  • طلاب
    • دل نوشته های طلاب
  • در محضر بزرگان
  • اخبار و اطلاعیه های مدرسه
  • فناوری اطلاعات و رایانه
  • نکات جالب
  • دعا و مناجات
  • پادکست
  • اخلاق
    • رذایل اخلاقی
    • فضایل اخلاقی
  • عکس نوشته
  • پزشکی
  • اشپزی
  • شبهات
  • احکام
  • سیاسی
  • داستان
  • اعمال روز
  • گفتار خنده دار

صفحه ها

  • درباره حوزه ساوه
  • سیستم آزمون سایت
  • ساوه شناسی
  • نویسندگان وبلاگ

جستجو

خبرنامه

آمار

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس