الخير في ماوقع
در کتاب سمرالاعراب نقل شده: در زمانهاي قبل زاهدي از قبايل عرب بود، اهل قبيله به او احترام شاياني مي کردند و از اندرزهاي او بهره مند مي شدند، شبي چنان اتفاق افتاد که سگهاي آن قبيله ناگهان مردند، بامداد مردم قبيله نزد زاهد آمدند و ماجرا را گفتند .
زاهد گفت:« الخير في ماوقع؛ آنچه رخ داده خير است.»
شب بعد همه ي خروسها و شب بعد از آن، همه ي خرهاي آنها مردند و آنها نزد زاهد آمده و قصه را نقل کردند.
زاهد گفت: خير است.
شب ديگر خواستند آتش افروزند، آتش زنه از خود توليد آتش نکرد، آنها هراسان شدند که بر اثر بي آتشي از سرما، رنجيده مي شوند، نزد زاهد آمدند و ماجرا را گفتند.
زاهد گفت: خير است.
آنها اعتراض نکردند که چگونه مي شود انواع نعمت ها از ما گرفته شود در عين حال خير و صلاح ما در آن باشد؟!
شب آخر، دزدان به روستاها و قبيله ها حمله کردند و به غارت اموال آنها پرداختند، همه ي روستاها و خيمه ها غارت شدند، ولي قبيله ي مذکور هيچ گونه آسيب نديد، زيرا سگ و خروس و الاغ و آتش نداشتند تا سر و صداي سگ و خروس و الاغ و روشنايي آتش، به دزدان خبر دهد که در آنجا روستايي وجود دارد. آنها دريافتند که سخن آن زاهد راست است، که واقعا آن مصايب براي! آنها خير بوده است.
منبع:کتاب داستانهاي جوامع الحکايات