دلتنگ نجواهای غروب شلمچه ام
…
خیلی ها شملچه را
با غروبش میشناسند.
غروب كه میشود، سرخی آسمان كه
جای خورشید را میگیرد،
حزن عجیبی میریزد در دلهای عاشق.
آدم انگار دیوانه میشود.
انگار یك عالمه حقیقت، یك عالمه ذكر، یك عالمه صدا و ناله میخواهند هجوم بیاورند به مغزت و تو در امان نیستی از همه اینها. عجیب است …
آدم در هجوم این همه باشد و لذت ببرد، عشقبازی كند، خودش را بیندازد روی خاك و خاك را مشت كند و توی دست هایش بگیرد …