تلنگر : خشم شیطان از لذت عبادت شبانه
داستان
??فردی کیسه ای طلا در باغ خود دفن کرده بود که بعد از مدتے یادش رفت کجا بود.
نزد بایزید بسطامی آمد.
بایزید گفت: نیمه شب برخیر و تا صبح نـماز بخوان. اما باید مواظب باشی که لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.
??نیمه شب به نماز ایستاد و نزدیک صبح یادش افتاد کجای باغ دفن کرده است. سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد. و محل را کند و کیسه ها در آغوش کشید.
✅?صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشکر کرد. بایزیدگفت: می دانی چه کسی محل سکه را به تو نشان داد؟ گفت : نه.
گفت : کار شیطان بود که دماغ اش بر سینه ات کشید و یادت افتاد.
مرد تعجب کرد و گفت: به خُـــــدا برای شیطان نمی خواندم.
⚫️?بایزید گفت: می دانم ، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه را بدانے ، دیگر او را رها می کنی… نزدیک صبح بود، لذت عبادت شبانه را ملائک می خواستند بر کام تو بچشانند، که شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.
??چون یک شب اگر این لذت را درک می کردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را قطع کنی. چنانچه وقتی قطع کردی و رفتی طلاها را پیدا کردی دیگر نمازت را نخواندی و خوابیدی….و اینجا بود که شیطان تیر خلاص خود را به تو رها کرد.