جستاری در زندگی امام عسكرى (علیه السلام)
نويسنده:مهدى پيشوايى
امام عسكرى، يازدهمين پيشواى شيعيان، در سال 232 ه’. ق چشم به جهان گشود (1). پدرش امام دهم، حضرت هادى - عليه السلام - و مادرش بانوى پارسا و شايسته، «حُدَيثه»، است (2) كه برخى، از او بنام «سوسن» ياد كردهاند (3). اين بانوى گرامى، از زنان نيكو كار و داراى بينش اسلامى بود و در فضيلت او همين بس كه پس از شهادت امام حسن عسكرى - عليه السلام - پناهگاه و نقطه اتّكاى شيعيان در آن مقطع زمانى بسيار بحرانى و پر اضطراب بود (4).
از آنجا كه پيشواى يازدهم به دستور خليفه عباسى در «سامّرأ»، در محله «عسكر» سكونت (اجبارى) داشت، به همين جهت «عسكرى» ناميده مىشود (5).
از مشهورترين القاب ديگر حضرت، «نقى» و «زكى» (6) وكنيهاش «ابو محمد» است. او 22 ساله بود كه پدر ارجمندش به شهادت رسيد. مدّت امامتش 6 سال و عمر شريفش 28 سال بود، در سال 260 ه’ به شهادت رسيد و در خانه خود در سامّرأ در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد (7).
خلفاى معاصر حضرت
امام عسكرى - عليه السلام - در مدت كوتاه امامت خويش با سه نفر از خلفاى عباسى كه هر يك از ديگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود، اين سه تن عبارتند از:
1 - المعتزّ بالله (252 - 255)
2 - المهتدى الله(255 - 256)
3 - المعتمد بالله(256 - 279)
خلفاى عباسى كه روز نخست به نام طرفدارى از علويان و به عنوان گرفتن انتقام آنان از بنى اميه قيام كردند، آنچه را كه قبلاً به مردم وعده داده بودند، ناديده گرفته و مانند خلفاى بنى اميه و بلكه بدتر از آنان ستمگرى و خود كامگى را آغاز كردند.
براى ارائه كارنامه سياه خلفاى عباسى كه با امام عسكرى - عليه السلام - معاصر بودند، ذيلاً به حوادث دوران حكومتو چگونگى زمامدارى آنان را به صورت فشرده اشاره مىكنيم:
1 - معتزّ
وى فرزند متوكل عباسى است كه پس از بركنارى مستعين در سال 252 زمام امور را به دست گرفت و راه پيشينيان را تعقيب كرد.
پس از قتل متوكل، تركان بر امور كشور مسلط شدند و به جاى اينكه خليفه فرمانده آنان باشد، خليفه را به زير فرمان خود در آوردند، به گونهاى كه اگر خليفه به خواستههاى آنان تن نمىداد، نقشه بركنارى يا قتل او را مىكشيدند. داستانى كه ذيلاً يادآور مىشويم گواه اين معنا است:
روزى «معتز» گروهى از همفكران و محرمان اسرار خود را در مجلسى گرد آورد سپس ستارهشناسى را احضار كردند تا مدت خلافت وى را تعيين كند. در اين موقع ظريفى كه در مجلس بود، گفت: من بيش از ستاره شناس، از مدت خلافت و عمر او آگاهم. آنگاه نظريه خود رإ؛ ّّل چنين بيان كرد: تا روزى كه تركان هوادار خليفه هستند و دوام حكومت او را بخواهند، او بر مسند خلافت مستقر خواهد بود و روزى كه مورد خشم آنان قرار گيرد و علاقه آنان از او قطع شود، آن روز پايان حكومت او خواهد بود!(8)
قتل معتزّ
بر اثر نفوذ و تسلط تركان در دربار خلافت، وضع به گونهاى بود كه خليفه يك مقام تشريفاتى بيش نبود ورتق وفتق امور عملاً در دست تركان قرار داشت.
روزى گروهى از تركان وارد قصر معتز شدند و او را كشان كشان به اتاقى بردند، آنگاه او را با چوب و چماق كتك زده و پيراهنش را سوزاندند و او را در حياط قصر زير آفتاب نگه داشتند. آفتاب آن روز به قدرى گرم بود كه زمين مانند تنور داغ بود و هيچ كس نمىتوانست دو پاى خود را بر روز زمين بگذارد و ناچار بود به اصطلاح پا بپا شود. در اين موقع تركان او را از مقام خلافت خلع كردند و گروهى را بر اين خلع گوه گرفتند. سپس به منظور قتل خليفه معزول تصميم گرفتند او را به يك نفر بسپارند تا در اثر گرسنگى و تشنگى و شكنجههاى فراوان به زندگى او خاتمه دهد. بدين گونه خليفه را در حالى كه نيمه جانى در بدن داشت، در سردابى جا دادند و درب سرداب را با خشت و گچ مسدود كردند و معتز به همان حالت زنده به گور شد!(9)
2 مهتدى
«مهتدى»، دومين خليفه معاصر امام يازدهم، و چهاردهمين خليفه عباسى بود كه پس از قتل برادرش «معتز» در سال 255 ه’ بر مسند خلافت تكيه زد.
مهتدى نيز بسان برادر، استقلالى در كارها نداشت و پيوسته بازيچه دست تركان دربار عباسى بود. مهتدى، در قياس با ديگر خلفاى عباسى، فردى معتدل بود، و از نظر اخلاق و رفتار بى شباهت به «عمر بن عبدالعزيز» در ميان خلفاى بنى اميه نبود. او گاهى مىگفت: در ميان خلفاى اموى حداقل يك فرد پاكدامن (عمر بن عبدالعزيز) وجود داشت، براى ما بسيار شرم آور است كه در ميان خلفاى عباسى كسى شبيه و مانند او نباشد؛ ازينرو او نيز همچون عمر بن عبدالعزيز تا حدودى به شكايات مردم رسيدگى مىكرد و در غذا و لباس و امور اقتصادى ميانه روى را رعايت مىنمود. او پس از رسيدن به خلافت، دربار را از مظاهر تشريفات و اشرافيگرى پاكسازى و بساط ميگسارى را جمع كرد. مورخان در اين زمينه داد سخن داده او را به اين مناسبت ستودهاند (10).
البته به نظر مىرسد كه انگيزه مهتدى در اين حركت، ملاحظات اجتماعى و سياسى بوده است. او اين معنا را درك مىكرد كه در جامعه اسلامى افرادى به مراتب از او بهتر و آگاهتر و شايستهتر وجود دارند و با وجود چنين شخصيتهايى او بايد زمام كار مسلمانان را به آنان بسپارد و خود از صحنه سياست و زمامدارى كنار برود و با اين ژستها مىخواست پايگاه مردمى پيدا كند، وگرنه شخصى كه به قول برخى از مورخان، روزها روزه مىگرفت و با نان و سركه و نمك افطار مىكرد (11)، بايد آنچنان هوسهاى نفسانى خويش را سركوب كرده باشد كه خلافت را به چيزى نخرد، در صورتى كه مىبينيم او تا آخرين لحظه عمر و تا روزى كه مانندبرادر خود معتز كشته شد، بر مسند خلافت تكيه زده بود. تاريخ از اين زمامداران زياد ديده و بسيار بعيد است كه اين نوع كارها انگيزه الهى داشته باشد. روشنترين گواه بر دنياطلبى و طغيانگرى مهتدى اين است كه وى امام عسكرى را به زندان فرستاد و در دوران حكومت او تا شبى كه كشته شد امام در زندان به سر مىبرد و حتى تصميم داشت امام را به قتل برساند. (12)
3 - معتمد
سومين خليفه معاصر امام عسكرى - عليه السلام - معتمد عباسى است. چهار سال از دوران امامت حضرت عسكرى - عليه السلام - در دوران حكومت او سپرى شده است.
معتمد در سال 229 متولد شد و در سال 256 به وسيله تركان به خلافت رسيد و در سال 279 در گذشت.
اگر مورخان درباره مهتدى (پسر عموى معتمد) (13) مطالبى تمجيدآميز نوشته و تا حدى او را ستودهاند، در مقابل، در بيان فساد اخلاق معتمد داد سخن دادهاند و اتفاق نظر دارند كه او شيفته عياشى و خوشگذرانى بود و آنچه براى او مطرح نبود كار و گرفتاريهاى مردم بود. از اين جهت مردم نيز از او روى گردان بودند و چشم اميد به برادر او «موفق» (طلحه) دوخته بودند زيرا به علت آنكه او بشدت در فساد اخلاق و شهوات غوطه ور شده بود(14)، برادرش «موفق» زمام امور را به دست گرفته بود.
مورخان در باب اقتدار «موفق» در عصر معتمد مىنويسند: گرچه زمام خلافت بظاهر در دست «معتمد» بود، اما در واقع گرداننده خلافت «موفق» بود و براى معتمد از خلافت نامى بيش نبود. (15)
اوضاع سياسى، اجتماعى عصر امام عسكرى (علیه السلام)
چنان كه ديديم، خلفاى عباسى از هر گونه اِعمال فشار و محدوديت نسبت به امامان دريغ نمىكردند و اين فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسكرى در سامّرأ به اوج خود رسيد. شدّت اين فشارها به قدرى بود كه سه پيشواى بزرگ شيعه كه در مركز حكومت آنها (سامّرأ) مىزيستند، با عمر كوتاهى جام شهادت نوشيدند: امام جواد در سن 25 سالگى، امام هادى در سن 41 سالگى و امام عسكرى در سن 28 سالگى كه جمعاً 92 سال مىشود؛ و اين حاكى از شدّت فشارها و صدمات رسيده بر آنها مىباشد. ولى در اين ميان، فشارها و محدوديتهاى زمان امام حسن عسكرى، به دو علّت، از دو پيشواى ديگر بيشتر بود:
1- در زمان امام عسكرى - عليه السلام - شيعه به صورت يك قدرت عظيم در عراق درآمده بود و همه مردم مىدانستند كه اين گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حكومت هيچ يك از عباسيان را مشروع و قانونى نمىداند، بلكه معتقد است امامت الهى در فرزندان على - عليه السلام - باقى است، و در آن زمان شخصيت ممتاز اين خانواده امام حسن عسكرى - عليه السلام - بود. گواه قدرت شيعيان، اعتراف وزير «معتمد» عباسى، به اين موضوع است. توضيح اينكه پس از شهادت حضرت عسكرى، برادرش جعفر «كذّاب» نزد عبيد الله رفت و گفت: منصب برادرم را به واگذار، من در برابر آن ساليانه بيست هزار دينار به تو مىدهم. وزير به او پرخاش كرد و گفت: احمق! خليفه آن قدر به روى كسانى كه پدر و برادر تو را امام مىدانند، شمشير كشيد تا بلكه بتواند آنان را از اين عقيده برگرداند، ولى نتوانست، و با تمام كوششهايى كه كرد توفيقى به دست نياورد، اينك اگر تو در نظر شيعيان امام باشى نيازى به خليفه و غير خليفه ندارى واگر در نظر آنان چنين مقامى نداشته باشى، كوشش ما، در اين راه كوچكترين فايدهاى نخواهد داشت. (16)
2 - خاندان عباسى و پيروان آنان، طبق روايات و اخبار متواتر، مىدانستند مهدى موعود كه تار و مار كننده كليه حكومتهاى خود كامه است، از نسل حضرت عسكرى - عليه السلام - خواهد بود، به همين جهت پيوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلكه بتوانند فرزند او را به چنگ آورده و نابود كنند (همچون تلاش بيهوده فرعونيان براى نابودى موسى!) چنانكه در جريان شهادت امام توضيح خواهيم داد.
به دلائل ياد شده در بالا، فشار و اختناق در مورد پيشواى يازدهم فوق العاده شديد بود و از هر طرف او را تحت كنترل و نظارت داشتند. حكومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعيت مهم اجتماعى امام نگران بود كه امام را ناگزير كرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.(17)(18)
دربار عباسى به قدرى وحشت داشت كه به اين مقدار كفايت نكرد، بلكه «معتز» امام را بازداشت و زندانى كرد (19) و حتى به «سعيد حاجب» دستور داد امام را به سمت كوفه حركت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، تركان، خودِ او را به هلاكت رساندند(20)/
پس از او «مهتدى» نيز امام را بازداشت و زندانى كرد و تصميم به قتل حضرت داشت كه خداوند مهلت نداد و تركان بر ضدّ او شوريدند و وى را به قتل رساندند (21).
تدابير امنيتى امام عسكرى (علیه السلام)
علاوه بر آنچه گفتيم، اسناد و شواهد ديگرى در دست است كه از يك سو عمق شيطنت و وسعت نقشههاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و يارانش را نشان مىدهد، و از سوى ديگر هشيارى و تدابير امنيتى امام را بخوبى جلوه گر مىسازد كه از آن جمله چند مورد ياد شده در زير را مىتون نام برد:
1 - «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (22) مىگويد: ما چند نفر در زندان بوديم كه «امام عسكرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان كردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتيم و گرد ايشان جمع شديم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مىكرد كه از علويان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى كه از شما نيست نمىبود، مىگفتم كى آزاد مىشويد. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره كرد كه بيرون رود، و او بيرون رفت. سپس فرمودند: اين مرد از شما نيست، از او بر حذر باشيد، او گزارشى از آنچه گفتهايد براى خليفه تهيه كرده كه هم اكنون در ميان لباسهاى اوست. يكى از حاضران او تفتيش كرد و گزارش را كه در لاى لباس پنهان كرده بود، كشف كرد، مطالب مهم و خطرناكى درباره ما نوشته بود.(23)
اين حادثه نشان مىدهد كه حتى در زندان هم براى كنترل امام و شيعيان، مأمور مخفى گماشته بودند.
2 - يكى از ياران امام بنام «احمد بن اسحاق» مىگويد: به حضور امام رسيدم و از او درخواست كردم كه چيزى بنويسد و من خط او ببينم تا اگر نامهاى از او رسيد، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل كند) امام فرمودند: خط من، گاهى با قلم باريك و گاهى با قلم پهن است، اگر چنين تفاوتى مشاهده كردى نگران نباش…(24)
3- يكى از ياران امام مىگويد: ما گروهى بوديم كه وارد سامرّأ شديم و مترصد روزى بوديم كه امام از منزل خارج شود تا بتوانيم او را در كوچه و خيابان ببينيم. در اين هنگام نامهاى به اين مضمون از طرف امام به ما رسيد: هيچ كدام بر من سلام نكنيد، هيچ كس از شما به سوى من اشاره نكند، زيرا براى شما خطر جانى دارد! (25)
4- «عبدالعزيز بلخى» مىگويد: روزى در خيابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسكرى را ديدم كه به سوى دروازه شهر حركت مىكرد. در دلم گفتم: خوب است فرياد كنم كه: مردم! اين حجت خدا است، او را بشناسيد. ولى با خود گفتم در اين صورت مرا مىكشند! امام وقتى به كنار من رسيد و من به او نگريستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه سكوت! من بسرعت پيش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمودند: مواظب باش، اگر فاش كنى، هلاك مىشوى! شب آن روز به حضور امام رسيدم. فرمودند: بايد رازدارى كنيد وگرنه كشته مىشويد، خود را به خطر نيندازيد. (26)
5- در زمان امام عسكرى - عليه السلام - شخصى از علويان به عزم كسب و كار از سامرّأ بيرون آمده و به سوى بلاد جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان و قزوين) رفت. شخصى از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد كرد و پرسيد:
- از كجا آمدهاى؟
- از سامرّأ.
- آيا فلان محله و فلان كوچه را مىشناسى؟
- آرى.
- از حسن بن على خبرى دارى؟
- نه.
- براى چه به جبل آمدهاى؟
- براى كسب و كار.
- من پنجاه دينار دارم، آن را بگير و با هم به سامرّأ برويم و مرا به خانه حسن بن على (عسكرى) برسان. علوى پذيرفت و او را به خانه امام برد…(27)
اين ماجرا بخوبى نشان مىدهد كه به واسطه كنترل بسيار شديد حكومت، دسترسى به امام تا چه حدّ دشوار بوده است.
از طرف ديگر، مبلغى كه مرد حلوانى - در برابر راهنمايى او به خانه حضرت - به شخص علوى پرداخت، نشانه اهميّت ديدار با امام در آن روزگا است ،زيرا پنجاه دينار در آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است، چه، ارزش يك دينار در آن زمان را برخى از دانشمندان، معادل يك شتر دانستهاند (28)، بنابر اين پنجاه دينار از نظر قدرت خريد در آن زمان، مثل اين بوده است كه كسى در زمان ما، قيمت پنجاه شتر را بپردازد!
ابعاد هفتگانه فعاليت امام عسكرى (علیه السلام)
امام عسكرى، با وجود همه اين فشارها و كنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حكومت عباسى، يك سلسله فعاليتهاى سياسى و اجتماعى و علمى در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افكار ضد اسلامى انجام مىداد كه مىتوان آنها را بدين گونه خلاصه كرد:
1 - كوششهاى علمى در دفاع از آيين اسلام و ردّ اشكالها و شبهات مخالفان، و نيز تبيين انديشه صحيح اسلامى،
2 - ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان مناطق مختلف از طريق نمايندگان و اعزام پيكها و ارسال پيامها،
3 - فعاليتهاى سرّى سياسى بر رغم تمامى كنترلها و مراقبتهاى حكومت عباسى،
4 - حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه ياران خاص خود،
5 - تقويت و توجيه سياسى رجال و عناصر مهم شيعه در برابر مشكلات،
6 - استفاده گسترده از آگاهى غيبى براى جلب منكران امامت و دلگرمى شيعيان،
7 - آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت فرزند خود امام دوازدهم/
اينك هر كدام از اين فعاليتها، را جداگانه توضيح مىدهيم:
1 - كوششهاى علمى
گرچه امام عسكرى به حكم شرائط نامساعد و محدوديت بسيار شديدى كه حكومت عباسى برقرار كرده بود، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح كل جامعه نشد، اما در عين حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربيت كرد كه هر كدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند/
«شيخ طوسى» - ره - تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت كرده است(29) كه در ميان آنان چهرههاى روشن، شخيتهاى برجسته و مردان وارستهاى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حميرى، ابو عمرو عثمان بن سعيد عَمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم مىخورند كه شرح خدمات و كوشهاى آنان در اين كتاب نمىگنجد و زندگينامه پر افتخار و آموزنده آنان را مىتوان در كتب رجال خواند/
علاوه بر تربيت اين شاگردان، گاهى چنان مشكلات و تنگناهايى براى مسلمانان پيش مىآمد كه جز حضرت عسكرى كسى از عهده حل آنها بر نمىآمد. امام در اين گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با يك تدبير فوق العاده، بن بست را مىشكست و مشكل را حل مىكرد. براى اين مطلب مىتوان دو نمونه ذكر كرد:
الف - اشتباه فيلسوف!
«ابن شهر آشوب» مىنويسد: «اسحاق كِندى» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مىرفت و در عراق اقامت داشت(30)، كتابى تأليف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و گوشه نشينى اختيار كرده و خود را به نگارش آن كتاب مشغول ساخته بود. روزى يكى از شاگردان او به محضر امام عسكرى - عليه السلام شرفياب شد. هنگامى كه چشم حضرت به او افتاد، فرمودند:
آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفتههاى استادتان «كندى» را پاسخ گويد؟ شاگرد عرض كرد: ما همگى از شاگردان او هستيم و نمىتوانيم به اشتباه استاد اعتراض كنيم. امام فرمودند: اگر مطالبى به شما تلقين و تفهيم شود مىتوانيد آن را براى استاد نقل كنيد؟
شاگرد گفت: آرى، امام فرمود:
از اينجا كه برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى كن با او انس و الفت پيدا كنى. هنگامى كه كاملاً انس و آشنايى به عمل آمد، به او بگو: مسئلهاى براى من پيش آمده است كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى اى غير از آنچه شما حدس مىزنيد اراده كرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممكن است چنين منظورى داشته باشد. در اين هنگام بگو شما چه مىدانيد، شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه شما حدس مىزنيد، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار بردهايد؟ امام در اينجا اضافه كرد: او آدم باهوشى است، طرح اين نكته كافى است كه او را متوجه اشتباه خود كند/
شاگرد به حضور استاد رسيد و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمينه براى طرح مطلب مساعد گرديد. سپس سؤال امام را به اين نحو مطرح ساخت:
آيا ممكن است گويندهاى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ و به ديگر سخن: مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فيلسوف عراقى با كمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملى كرد و گفت: آرى، هيچ بعيد نيست امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه وى خلاف آن را اراده كرده باشد/
استاد كه مىدانست شاگرد او چنين سؤالى را از پيش خود نمىتواند مطرح نمايد و در حدّ انديشه او نيست، رو به شاگرد كرد و گفت: تو را قسم مىدهم كه حقيقت را به من بگويى، چنين سؤالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟
شاگرد: چه ايرادى دارد كه چنين سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟استاد: نه، تو هنوز زود است كه به چنين مسائلى رسيده باشى، به من بگو اين سؤال را از كجا ياد گرفتهاى؟
شاگرد: حقيقت اين است كه، «ابو محمد» (امام حسن عسكرى - عليه السلام -) مرا با اين سؤال آشنا نمود/
استاد: اكنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنين سؤالهايى تنها زيبنده اين خاندان است (آنان هستند كه مىتوانند حقيقت را آشكار سازند)(31)/
آنگاه استاد با درك واقعيت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را كه به عقيده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!(32)
ب - مشت راهب باز مىشود!
يك سال در سامرّأ قحطى سختى پيش آمد. «معتمد»، خليفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقأ (طلب باران9 بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلاّ رفتند و دست به دعا بر داشتند، ولى باران نيامد. روز چهارم «جاثِليق»، بزرگ اسقفان مسيحى، همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت. يكى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مىكرد بارانى درشت فرو مىباريد. روز بعد نيز جاثليق همان كار را كرد و آنقدر باران آمد كه ديگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همين امر موجب شگفت مردم و نيز شك و ترديد و تمايل به مسيحيت در ميان بسيارى از مسلمانان شد. اين وضع بر خليفه ناگوار آمد و ناگزير امام را كه زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را درياب كه گمراه شدند!
امام فرمودند: از جاثليق و راهبان بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند/
خليفه گفت: مردم ديگر باران نمىخواهند، چون به قدر كافى باران آمده است، بنابراين به صحرا رفتن چه فايدهاى دارد؟
امام فرمودند: براى آنكه ان شأ الله تعالى شك و شبهه را برطرف سازم/
خليفه فرمان داد پيشواى مسيحيان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكرى - عليه السلام - نيز در ميان جمعيت عظيمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسيحيان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان دست راهب معينى را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آوردند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامى از استخوانهاى آدمى يافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچهاى پيچيد و به راهب فرمودند: اينك طلب باران كن! راهب اين بار نيز دست به آسمان برداشت، اما بعكس ابر كنار رفت و خوشيد نمايان شد! مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:
اين استخوان چيست ؟
امام فرمودند: اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است كه از قبور برخى پيامبران برداشتهاند و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمىگردد جز آنكه باران نازل مىشود. خليفه امام را تحسين كرد. استخوان را آزمودند، ديدند همان طور است كه امام مىفرمايد/
اين حادثه باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و احترام او در افكار عمومى بالا رود. در اين هنگام امام از فرصت استفاده كرده و آزادى ياران خود را كه با آن حضرت در زندان بودند، از خليفه خواست و او نيز خواسته حضرت را به جا آورد(33)/
2- ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان
در زمان امام عسكرى - عليه السلام - تشيع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شيعيان در نقاط فراوانى تمركز يافته بودند. شهرها و مناطقى مانند: كوفه، بغداد، نيشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، يمن رى آذربايجان، سامّرأ، جرجان و بصره از پايگاههاى شيعيان به شمار مىرفتند. در ميان اين مناطق، به دلائلى، سامرّأ، كوفه بغداد قم و نيشابور از اهميت ويژهاى برخوردار بود(34)/
گستردگى و پراكندگى مراكز تجمع شيعيان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ايجاب مىكرد تا پيوند شيعيان را با حوزه امامت از يك سو، و ارتباط آنان را با همديگر از سوى دوم برقرار سازد، و از اين رهگذر، آنان را از نظر دينى و سياسى رهبرى و سازماندهى كند/
اين نياز، از زمان امام نهم احساس مىشد و چنانكه در سيره آن حضرت و امام دهم توضيح داديم، شبكه ارتباطى وكالت و نصب نمايندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنين سيستمى، از آن زمان به مورد اجرا گذاشته مىشد.
اين برنامه در زمان امام عسكرى - عليه السلام - نيز تعقيب گرديد: به گواهى اسناد و شواهد تاريخى، امام عسكرى - عليه السلام - نمايندگانى از ميان چهرههاى درخشان و شخصيتهاى برجسته شيعيان، برگزيده، در مناطق متعدد منصوب كرده و با آنان در ارتباط بود و از اين طريق پيروان تشيع را در همه مناطق زير نظر داشت. از ميان اين نمايندگان، مىتوان از «ابراهيم بن عبده»، نماينده امام در «نيشابور»، ياد كرد/
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعيل» و شيعيان نيشابور، پس از توضيح نقش امامت در هدايت امت اسلامى، تشريح ضرورت و اهميت پيروى از امامان و هشدار از سرپيچى از فرمان امام نوشت:
«… اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهيم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامهاى كه توسط محمد موسى نيشابورى فرستادهام عمل كند. تو و همه كسانى كه در شهر تو هستند موظفيد بر اساس نامه مزبور عمل كنيد/
ابراهيم بن عبده اين نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند… درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهيم بن عبده و بر تو و همه پيروان ما باد! همه كسانى كه از پيروان من و از مردم شهر تواند و اين نامه را بخوانند و كسانى كه در آن ناحيه از حق منحرف نشدهاند، بايد حقوق مالى ما را به ابراهيم بن عبده بپردازند و او نيز بايد آن را به «رازى»(35) يا به كسى كه وى معرفى مىكند، تحويل بدهد، و اين دستور من است..»(36)/
از اين نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شيعيان كه اهميت بسزايى در تقويت و تحكيم وضع اقتصادى جبهه تشيع داشت، استفاده مىشود كه نمايندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعاليت هر كدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مىبايست در نهايت به دست وكيل اصلى برسد و او به امام برساند/
امام، گويا براى تقويت و تثبيت موقعيت ابراهيم بن عبده و نيز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعاليت او، طى نامهاى به «عبدالله بن حَمدِويه بيهقى» چنين نوشت:
«من ابراهيم بن عبده را براى دريافت حقوق مالى آن سامان و ناحيه شما منصوب كردم و او را وكيل امين و مورد اعتماد خويش نزد پيروان خود قرار دادم. تقوا در پيش گيريد و مراقب باشيد و وجوه مالى واجب را بپردازيد كه هيچ كس در ترك يا تأخير پرداخت آن معذور نيست…»(37)
گويا برخى از شيعيان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهيم ايجاد شبهه و ترديد كرده احتمال داده بودند كه مجعول باشد، از اينرو امام طى نامه جداگانهاى نوشت:
«نامه اى كه درباره وكالت ابراهيم از ناحيه من - جهت دريافت حقوق مالى مربوط به من از شيعيان آن منطقه - رسيده، به خط خود من است…»(38)
يكى ديگر از نمايندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از ياران خاص امام و از شخصيتهاى بزرگ شيعى در قم، بود.
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كردهاند(39). اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانستهاند(40). از روايتى در «بحار الأنوار» استفاده مىشود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است(41)/
«محمد بن جرير طبرى» مىنويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام ابو محمد عسكرى بود. وقتى كه آن حضرت درگذشت، وكالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه هايى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مىرساند(42). احمد بن اسحاق صدو شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(43) و اين، حجم چشمگير و جوه جمع آورى شده را نشان مىدهد/
«ابراهيم بن مهزيار» اهوازى، يكى ديگر از وكلاى امام بود. اموالى از بيت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسكرى تحويل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى كه ابراهيم بيمار شد، به فرزندش محمد وصيت كرد كه آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نيز اين مأموريت را انجام داد و به جاى پدرش به نمايندگى امام دوازدهم منصوب گرديد(44)/
در رأس سلسله مراتب وكلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت كه وكلاى ديگر، به وسيله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحويل مىدادند و او به محضر امام مىرساند(45)
پيكها و نامه ها
علاوه بر شبكه ارتباطى وكالت، امام از طريق اعزام پيكها نيز با شيعيان و پيروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از اين رهگذر مشكلات آنان را برطرف مىكرد. در اين زمينه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعاليتهاى «ابوالأديان»، يكى از نزديكترين ياران امام ياد كرد(46). او نامهها و پيامهاى امام را به پيروان آن حضرت مىرساند، و متقابلاً نامهها، و سؤالها، مشكلات، خمس و ديگر وجوه ارسالى شيعيان را دريافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسكرى مىرساند. آخرين مأموريت او را كه در روزهاى آخر حيات امام عسكرى رخ داد، در بخش جريان شهادت آن حضرت توضيح خواهيم داد/
گذشته از پيكها، امام از طريق مكاتبه نيز باشيعيان ارتباط برقرار مىساخت و از اين رهگذر آنان را زير چتر هدايت خويش قرار مىداد. نامهاى كه امام به «ابن بابويه» نوشته - و در بخش تقويت و توجيه سياسى عناصر مهم شيعه از آن ياد خواهيم كرد - نمونهاى از اين نامهها است(47). از اين گذشته، امام دو نامه به شيعيان قم و آبه (آوه) نوشته است كه متن آنها در كتابهاى ما مضبوط است(48). نامههاى ديكرى نيز به مناسبتهاى ديگر از امام در دست است(49) بر اساس روايتى، امام عسكرى بامداد روز هشتم ربيع الأول سال 260 ه’، اندكى پيش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدينه نوشت(50)
پی نوشتها:
1- كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 503 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 335 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 422 - طبرسى،اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص .367 مسعودى و على بن عيسىاربلى تولد حضرت را در سال 231 دانستهاند.
2- شيخ مفيد، همان كتاب، ص 335 - طبرسى، همان كتاب، ص .366
3- كلينى، همان كتاب، ص 503 - على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، تبريز مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ص .192
4- وكانت من العارفات الصالحات وكفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة أبى محمد (حاج شيخ عباس قمى، الأنوار البهية، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151).
5- صدوق، علل الشرايع، قم، مكتبة الطباطبائى، ج 1، باب 176، ص 230 - نيز صدوق، معانى الأخبار، تهران، مكتبة الصدوق - مؤسسة دار العلم، 1379 ه’. ق، ص .65
6- ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه’. ش، ص .223
7- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 345 - شيخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحبّ الأشراف، ط 2، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه’. ش، ص 178 - .179
8- ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه’. ق، ص .243
9- ابن طقطقا، همان كتاب، ص 243 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 7، ص 195 - .196 كيفيت كشته شدن معتز به گونههاى ديگر نيز نقل شده است، ر.ك به: سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ه’. ق، ص 360 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دار الأندلس، ج 4، ص .97
10- دكتر ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاويدان، 1360 ه’ ش، ج 3، ص 377 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دار الأندلس، ج 4، ص 96 و 103 - ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه’. ق، ص 246 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 7، ص 233 و 234 - سيوطى، تاريخ الخلفأ، ص .362
11- ابن اثير، همان كتاب، ص 234 - ابن طقطقا، همان كتاب، ص 246 - دكتر ابراهيم حسن، همان كتاب، ص .377
12- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانية، تهران، 1395 ه’. ق، ج 50، ص 313 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه’. ق، ص .245
13- مهتدى فرزند «وافق بن معتصم» و «معتمد» فرزند متوكل بن معتصم» بود.
14- سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص 363 و 367 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دار الأندلس، ج 4، ص 123 و .131
15- ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه’. ق، ص 250 - دكتر ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 4، انتشارات جاويدان، 1360 ه’. ش، ج 2، ص .378
16- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، ص 197 - ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 422 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 503 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 338 - طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامية، ص 376 - فتّال نيشابورى ،روضة الواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه’. ق، ص 274 - سيد محسن امين، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه’. ق، ج 2، ص .43
17- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 434 - محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامة، ط 3، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه’. ش، ص 226 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .251 البته، بر رغم نيت پليد خليفه، هر بار امام رفت و آمد مىكرد، هزاران نفر جمعيت مشتاق، در مسير حركت امام اجتماع مىكردند، و آن چنان غلغله شادى به راه افكنده و ابراز احساسات مىكردند كه از كثرت جمعيت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنكه حضرت را مشاهده مىكردند كه از كثرت جمعيت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنكه حضرت را مشاهده مىكردند سر و صدا خاموش مىشد و براى حضرت راه باز مىكردند، و پس از عبور امام، وضع به حال طبيعى بر مىگشت (ر.ك به: سه مأخذ ياد شده و نيز غيبة شيخ طوسى، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص 29).
18- اينجا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه با وجود ضعف و تزلزل دستگاه خلافت، و تسلط تركان و موالى بر امور مملكت، چگونه فشار و اختناق در مورد امام به همان شدّت ادامه داشت؟
در پاسخ بايد گفت: اگر نگرانى از ناحيه قدرت معنوى امام، منحصر به شخص خليفه يا اطرافيان او بود، كار سهل بود و امام مىتوانست از راههاى گوناگون، به فعاليت سرّى بپردازد، ولى اين بيم و نگرانى بر يك طيف وسيع سياسى سايه افكنده بود كه خليفه هم جزئى از آن بود، و اين طيف بقيه سردمداران و همه كسانى را نيز كه به نحوى با حكومت، منافع مشترك داشتند، شامل مىشد، به همين جهت مخالفت و اعمال فشار و محدوديت در مورد امام، ويژگى اصلى خط حاكم بر كشور محسوب مىشد و حتى با قتل خليفهاى، و جايگزينى خليفهاى ديگر تغيير نمىيافت!
19- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .311
20- مجلسى، همان مأخذ، ص .313
21- شيخ طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .134
22- ابوهاشم جعفرى از نسل جعفر طيّار (سمعانى، الأنساب، ج 1، ص 67) و اهل بغداد بود و از چهرههاى بسيار درخشان و گرانمايه شيعه و از ياران بسيار صميمى امام جواد و امام هادى و امام عسكرى - عليهم السلام - به شمار مىرفت و نز د آنان مقام ومنزلت والايى داشت (محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج 4، ص 255 - 258) او كه مردى آزاده و شجاع و بى باك بود، در سال 252 ه’ در بغداد بازداشت، و به زندان سامرّأ منتقل گرديد (خطيب، تاريخ بغداد، ج 8، ص 369 - سمعانى، الأنساب، ج 2، ص 67).
به گفته شيخ طوسى، زندانى شدن او و همراهانش، با قتل «عبد الله بن محمد عباسى» مرتبط بوده است (الغيبة، تهران،
مكتبة نينوى الحديثة، ص 136). طبرسى مىگويد: او در سال 258 ه’. ق با امام عسكرى و گروهى از علويان در زندان بوده است (اعلام الورى، ص 373). خطيب بغدادى و سمعانى، در گذشت او را در سال 251 نوشتهاند.
23- ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص 304 - شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 166 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، ص 222 - طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامية، ص 373 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص .437
24- ابن شهر آشوب، همان كتاب، ج 4، ص .433
25- مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .269
)26 مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المكتبة الحيدرية، ص .243
27- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ص .216
28- شريف القرشى، باقر، حياة الامام الحسن العسكرى،، بيروت، دار الكتاب الاسلامى،، 1409 ه’. ق، ص .181
29- رجال، ط1، نجف، المكتبة الحيدرية، 1381 ه’.ق، ص 427به بعد/
30- فيلسوفى كه چنين كتابى نوشته بوده، پسر اسحاق كندى بنام «يعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاكم كوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى يعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاريخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و المغرب، المكتبة العلمية، ص 1). گويا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و يا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/
31- الأن جئت بالحق و ما كان ليخرج مثل هذا الامن ذلك البيت/
32-اين قضيه را ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (ج4، ص 424) از كتاب «التبديل» نوشته ابوالقاسم كوفى نقل كرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت اين قضيه ابراز ترديد نموده و نوشتهاند: اين قضيه نشان مىدهد كه كندى در يك بى ثباتى فكرى به سر مىبرده و به اسلام عقيده نداشته است، و اين موضوع گرچه امكانپذير است، اما چون تنها در كتاب ابوالقاسم كوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نيز از او نقل كرده است، نمىتوان براى اثبات قضيه تاريخى به آن اكتفا كرد (محمد الصدر، تاريخ الغيبة الصغرى، ص196)/
اما با توجه به گوشه هايى از تفكر كندى كه در كتب مربوط به تاريخ فلاسفه اسلامى آمده، چنين قضيهاى بعيد به نظر نمىرسد. چنانكه «حنا الفاخورى» و «خليل الجر» ضمن تحليل مبانى فكرى و فلسفى وى نوشتهاند:«…اما گاه شود كه ميان تعليمات فلسفه و آيات قرآن تناقضى مشهود شود، و اين تناقض است كه پارهاى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. كندى حل اين مشكل را در تأويل آيات يافته است. او مىگويد: كلمات عربى را يك معناى حقيقى است و يك معناى مجازى، و بدين طريق متفكر مىتواند از منطوق برخى آيات، معانى مجازى آنها را از راه تأويل دريابد…» (تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آيتى، تهران، چاپ دوم، كتاب زمان، 1358 ه’.ش، ج2، ص380)/
33- شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .167 و نيز ر.ك به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج4، ص 425 - على بن عيس الاربلى، كشف العمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج3، ص 219- ابن حجر الهيتمى، الصواعق المحرقة، قاهره‘ مكتبة القاهرة، ص 207 - ابن صبّاغ المالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص 304 - 305/
34- طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الامام العسكرى، ط 1، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1371 ه’.ش، س 223 - .226 و نيز ر. ك به: الشيخ محمد حسين المظفر تاريخ الشيعة، قم، مكتبة بصيرتى، صفحات: 62، 78، 102/
35- ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، يكى از بزرگان شيعيان اهل رى، و يكى ديگر از نمايندگان امام عسكرى است. (ر. ك به: حياة الامام العسكرى، شيخ محمد جواد طبسى، 332)/
36- طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 575 - 580، حديث 1088 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، 1395 ه’.ق، ج 50، ص 219 - .323 اين نامه به اختصار در تحف العقول (ص 484) نيز آمده است/
37- طوسى، همان كتاب، ص 580، حديث 1089/
38- طوسى، همان كتاب، ص 580، حديث 1089/
39- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعة، قم، مكتبد الداورى، ص 66 - شيخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1351 ه’.ش، ص 23/
40- طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333/
41- ج50، ص 323/
42- دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، 1363 ه’.ش، ص 272/
43- طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ص 257/
44- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 351 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الكتب الاسلامية، ص 445 - تسترى، شيخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسين، ج1، ص 316 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه’.ق، ج1، ص 518/
45 طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1348 ه’.ش، ص 532، حديث 1015 - تسترى، همان كتاب، ج 1، ص .315 عَمرى بعدها به وكالت از طرف حضرت صاحب الزمان - عج - منصوب گرديد و ما به خواست خدا در بخش آينده پيرامون عظمت و فضيلت او سخن خواهيم گفت/
46- ابو الأديان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و كنيه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به اين جهت به ابوالأديان شهرت يافته بود كه با پيروان تمام دينها مناظره مىكرد و مخالفين را مجاب مىنمود (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الأدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، 1347 ه’.ش، ج7، ص570)/
انتخاب ابوالأديان براى انجام اين مأموريت، نشان مىدهد كه حضرت افراد ويژهاى را به اين كار مىگمارده است/
47- ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج4، ص 425 - مجلسى، بحار الأنوار، ج50، ص 317 - فيض كاشانى، معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمة، قم مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، ط 2، 1409 ه’.ق، ج2، ص 265/
48-فيض كاشانى، همان كتاب ص 264 - مجلسى، همان كتاب، ص .317
49-حسن بن على بن شعبة، تحف بالعقول، ط 2، قم مؤسسة بالنشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، 1363 ه’.ش، ص 486/
50-مجلسى، همان كتاب، ص 331
منبع: سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، صص 662 - 615