داستانک
می گویند روزی فقیری به در خانه تاجری رفت تا پولی به عنوان صدقه به او بدهند. در پشت در شنید که تاجر با افراد خانواده خود دعوا می کند که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریخته اند.
فقیر حساب کار خود را کرد و پیش خود گفت: «وقتی صاحبخانه با افراد خانواده اش سر یک چیز کم ارزش دعوا می کند، دیگر چه انتظاری باید داشته باشم که چیزی به من ببخشد؟!اتفاقاً تاجر در همان لحظه از خانه خارج شد. مرد فقیر را دید از او پرسید: چه می خواهی؟ فقیر گفت: کمک و صدقه می خواستم؛ اما حالا نمی خواهم.
تاجر گفت: چرا؟
فقیر گفت: من حرف هایی را که با افراد خانواده ات می زدی، شنیدم.
تاجر خندید و مبلغی پول به فقیر داد.
و گفت: حساب به دینار، بخشش به خروار.
این مَثل وقتی به کار می رود که آدم توانگری در عین این که حساب و کتاب مال خود را دارد، در زمان مناسبش هم بی حساب بخشش می کند .
و این به نظر عده ای که قصد سودجویی از او را دارند، خوش نمی آید.