شعر
11 خرداد 1399 توسط رضوانی
«مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رؤیا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنهتر از شمشیر است
مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست، مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازهمسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
د ین دیوانه به دین، عشق تو شد
جادۀ شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی»
از زنده یاد افشین یداللهی
بام پناهگاه قله الوند نزديک همدان در شب