كلاف سر در گم
15 تیر 1399 توسط رضوانی
?زندگى به مانند يک كاموا میماند
از دستت كه در برود،
مى شود كلاف سر در گم،
گره مى خورد،
میپيچد به هم،
گره گره مى شود،
و بعد بايد صبورى كنى،
گره را به وقتش با حوصله باز كنى…
زياد كه كلنجار بروى،
گره بزرگتر مى شود،
کورتر مى شود،
از يک جايى به بعد دیگر كارى نمى شود كرد،
بايد سر و ته كلاف را بريد،
يک گره ى ظريف و كوچک زد،
بعد آن گره را درون بافتنى جورى قايم كرد،
طورى كه معلوم نشود…
” يادمان باشد “
گره هاى درون كلاف
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند،
همان كينه هاى چند ساله،
بايد يک جايى تمامش كرد،
سر و تهش را بريد و آن را محو کرد…