من گفتم و مهدی فاطمه گفت....
بسم رب المهدي
شب جمعه بود ؛ گفت و گويي در لحظاتي ناب ، وارد شديم بر كريم ، با دستاني خالي از حسنات و قلبي تهي از سلامت .
گفتم : بِسمِ الله النُّور گفتا : اَلَّذي هُو مُدَبِّرَ الاُمور
گفتم: بِسمِ اللهِ النُّورِ النُّور گفتا: الذّي خَلَقَ النُّورَ مِن النُّور
گفتم: كيستي؟ گفتا: المَهدِي طاووسُ اهلِ الجَنَّة
گفتم: چه زيبا پاسخ مي دهي؟! گفتا: أنا ابنُ الدَلائِلُ الظاهِرات
گفتم: چگونه در برابر قدوم مباركتان ركوع كنم؟ گفتا: مَا أسئَلَكم عليهِ أجراً إلّا المَوَدَّةَ فِي القُربَي
گفتم:اين جان فدايتان،متاعي كه هر بي سر و پايي دارد گفتا: اللّهُم والِ مَن والاه و عَاد مَن عَاداه
گفتم: مولاجان مي خواهم شيريني وصال را بچشم. گفتا: تا تلخي فراق نچشي به شيريني وصال خرسند نگردي.
گفتم: مي خواهم محبوب حق تعالي شوم گفتا: تا ترك لذات طبيعي خيالي نكني محبوب حق تعالي نشوي.
گفتم: مي خواهم كارهايم رنگ خدايي داشته باشد گفتا: اگر دائم الحضور باشي كار خدايي كني.
گفتم: در مشكلات غوطه ورم گفتا: كليد حل مشكلات تضرع در نيمه شب است
گفتم: افضل اعمال كدامين است؟ گفتا: به فرموده جدم ( إنتِظارُ الفَرَج)
گفتم: سخنان جدتان را متذكر مي شويد؟ گفتا: كُنّا نورٌ واحد
گفتم: پايانمان چه مي شود؟ گفتا: العاقِبَة لِلمُتَّقين
گفتم: عزيزٌ عَليَّ أن أرَي الخَلقَ و لاتَري گفتا: غبار را پاك كن تا ببيني
گفتم: كي مي آييد؟ گفتا: إذا قَضي أمراً فإنَّما يَقولُ لَه كُن فَيَكون
گفتم: يا وَجيهاً عِندَ الله إشفَع لَنا عِندَ الله گفتا: إنَّا غَيرَ مُهمَلينَ لِمُراعاتِكُم