مدرسه علمیه فاطمه الزهرا سلام الله علیها ساوه

  • صفحه اصلی 
  • تماس با ما 
  • ثبت نام 
  • ورود 

هر روز با آقام حرف می‌زدم

24 آبان 1399 توسط رضوانی

 

? اسمش «عبدالمطلب اکبری» بود. چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌اش می‌کردن. یه روز رفتیم کنار قبرستان و عبدالمطلب رو دیدیم که با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت «شهید عبدالمطلب اکبری»! ما هم کلی خندیدیم و مسخره‌اش کردیم! هیچی نگفت؛ سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…

? فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست، قبر خودش رو کشیده بود و مسخره‌اش کردیم!

? وصیت نامه‌اش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: «یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌ام کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مَردُم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی…»

? روایت از همرزم شهید؛ منبع: خبرگزاری بین المللی قرآن

 

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: متفرقه, یاد امام و شهدا لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اوقات شرعی

موضوعات

  • متفرقه
  • آموزش
    • علوم قرآن و حدیث
    • نمونه سوال کلیه دروس
    • مهارتهای زندگی
  • یاد امام و شهدا
  • اهل بیت (علیهم‌السلام)
    • حدیث و سخنان
    • زندگینامه و تاریخ
    • فضائل و مناقب
    • ولادت / شهادت
  • احکام عملی
  • طلاب
    • دل نوشته های طلاب
  • در محضر بزرگان
  • اخبار و اطلاعیه های مدرسه
  • فناوری اطلاعات و رایانه
  • نکات جالب
  • دعا و مناجات
  • پادکست
  • اخلاق
    • رذایل اخلاقی
    • فضایل اخلاقی
  • عکس نوشته
  • پزشکی
  • اشپزی
  • شبهات
  • احکام
  • سیاسی
  • داستان
  • اعمال روز
  • گفتار خنده دار

صفحه ها

  • درباره حوزه ساوه
  • سیستم آزمون سایت
  • ساوه شناسی
  • نویسندگان وبلاگ

جستجو

خبرنامه

آمار

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس