وصیت امام على علیه لسلام در بستر شهادت
آن حضرت در شب بیست ویكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى با شمشیر به شهادت رسید. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقىترین امت آخر زمان - لعنة الله علیه - در مسجد كوفه او را ضربت زد .
حسن و حسین علیهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفین او را عهدهدار شدند و بدن شریفش را به سرزمین غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پیش از سپیده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسین و محمد پسران آن حضرت علیه السلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصیت حضرتش اثر قبر پنهان گردید. این قبر پیوسته در دولت بنى امیه پنهان بود و كسى بدان راه نمىبرد تا آنكه امام صادق علیهالسلام در دولت بنى عباس آن را نشان داد. (1)
هنگامى كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسین علیهمالسلام چنین فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و اینكه در طلب دنیا بر نیایید گرچه دنیا در طلب شما برآید، و بر آنچه از دنیا محروم ماندید اندوه و حسرت مبرید و حق بگویید و براى پاداش (اخروى) كار كنید و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
شما دو نفر و همه فرزندان و خانواده ام و هر كس را كه این نامه ام به او مى رسد سفارش مىكنم به تقواى الهى و نظم كارتان و اصلاح میان خودتان، چرا كه از جدتان صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم كه فرمود: «اصلاح میان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.»
خدا را خدا را درباه یتیمان در نظر آرید، هر روز به آنان رسیدگى كنید و حتى یك روز دهان آنان را خالى نگذارید و مبادا در حضور شما تباه شوند.
خدا را خدا را درباه همسایگان در نظر دارید، كه آنان سخت مورد سفارش پیامبرتان هستند، پیوسته به همسایگان سفارش مىكرد تا آنجا كه پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود.
خدا را خدا را درباره قرآن یاد كنید، مبادا دیگران به عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
خدا را خدا را درباره نماز یاد كنید كه آن ستون دین شماست.
خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان یاد كنید، تا زنده هستید آن را خالى و (خلوت) نگذارید; كه اگر این خانه متروك بماند دیگر مهلت نخواهید یافت.
خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان یاد آرید، و بر شما باد به همبستگى و رسیدگى به یكدیگر، و بپرهیزید از قهر و دشمنى و بریدن از هم. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنید كه بدانتان بر شما چیره مىشوند آن گاه دعا مىكنید ولى مستجاب نمى گردد.
اى فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بینم كه به بهانه اینكه امیرالمؤمنین كشته شد دستبه خون مسلمانان بیالایید; كه به قصاص خون من جز قاتلم را نباید بكشید; بنگرید هر گاه كه من از این ضربت او جان سپردم تنها به كیفر این ضربت یك ضربت بر او بزنید و این مرد را مثله نكنید. (2) چرا كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم كه مى فرمود: «از مثله كردن بپرهیزید گرچه با سگ هار باشد.» (3)
از وصیت دیگر آن حضرت پیش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصیت من به شما آن است كه چیزى را با خدا شریك م سازید، و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم سفارش مى كنم كه سنت او را ضایع مگذارید. این دو ستون را به پادارید و این دو چراغ را افروخته بدارید، و تا از جاده حق منحرف نشدهاید هیچ نكوهشى متوجه شما نیست. من دیشب یار و همدم شما بودم و امروز مایه عبرت شما گشته ام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بیامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختیار خون خود هستم و اگر فانى شدم فنا میعادگاه من است، و اگر بخشیدم بخشش مایه تقرب من به خدا و نیكویى براى شماست; پس شما هم ببخشید «آیا نمى خواهید كه خدا هم شما را ببخشاید؟» (4) به خدا سوگند هیچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسید كه آن را ناخوش دارم، و نه هیچ وارد شوندهاى كه ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوینده آبى بودم كه به آب رسیده، و طالب چیزى كه بدان دستیافته است; «و آنچه نزد خداستبراى نیكان بهتر است» (5) و( 6).
از این كه فرمود: «به خدا سوگند هیچ حادثه اى ناگهانى از مرگ به من نرسیده كه…» معلوم مى شود كه امام علیه السلام پیوسته از روى شوق در انتظار شهادت به سر مى برده و مى دانسته است كه آنچه پیامبر راستگوى امین صلى الله علیه و آله و سلم به او خبر داده ناگزیر فراخواهد رسید چنانكه قیامت آمدنى است و شكى در آن نیست و وعده او ترك و تخلف ندارد و آن حضرت با دلى پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهى از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و دیگران - مى فرمود: «شقى ترین این امت از چه انتظار مىبرد كه این محاسن را از خون این سر سیراب سازد؟» و بارها مى فرمود: «به خدا سوگند كه موى صورتم را از خون بالاى آن سیراب خواهد كرد.
(1)تاج الموالید / 18.
(2)مثله كردن: بریدن انگشت و بینى و گوش و دیگر اعضاى كسى.
(3)نهج البلاغه، نامه 47.
(4)اقتباس از آیه 22 سوره نور.
(5)اقتباس از آیه 198 سوره آل عمران.
(6)نهج البلاغه، نامه 23.