چفیه و چادر
23 آبان 1397 توسط رضوانی
آنها چفیه داشتند و من چادر دارم
آنان چفیه می بستند تا بسیجی_وار بجنگند…من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس_هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من چادر می پوشم تا از نفَس_های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی_نشوند… من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده_باشم…
آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند… من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم…
آنان با چفیه زخم_هایشان را می بستند… من وقتی چادری می بینم یاد زخم_پهلوی_مادرم می افتم…
آنان سرخی-خونشان را به سیاهی_چادرم امانت داده اند… من چادر_سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…