چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا
₪◤~~~~~☆♥☆~~~~~◥₪
♦️ مثل اسیران کربلا ♦️
? جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
? راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟»
☑️ گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
? برگرفته از کتاب دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیتسازیان
? ص۷۴ حمید حسام
❣ اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣