گردوی بی مغز
21 خرداد 1399 توسط رضوانی
? تلنگر ?
? مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد.
? یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند
?ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن.
⁉️سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟
☑️گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت
?دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیـم و آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده وبرای همیشه می رویم.