یه کم بخندیم
27 آبان 1397 توسط رضوانی
اینو خوندم خندیدم شما هم بخونید :
دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم فکری به سرم زد …
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم …
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن …
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن …
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می ذاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه …. دیگه خودتون حدس بزنید ….
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم زنگ زدن خونه مامانم اومد …
1هفته اخراج بودم …
مامانم بعد ها تعریف کرد وقتی رفتم دفتر همه می خندیدن که پسرتون چه جوری این فکر به ذهنش رسیده !!